دفترچه رو ورق زد
"رسیدم به اولش باده""همیشه از تو برای تو نوشتم حالا سخته از خودم برای هیچکس بنویسم.
میدونی قراره دونه دونه رشته های تعلق رو از خودم باز کنم تا موقع رفتن دلم جا نمونه.
اومدم خونه مادربزرگ ، روی تخت تو حیاطش نشستم جای تو کنارم خالیه
چله تابستونه منم رنگ به رو ندارم ، مادربزرگ برام شربت گلاب آورده
میگه بخور تا تخم شربتی و خاکشیر هاش ته نشین نشده میگه بخور رنگ و روت برگرده
میگه بخور تا عاشقی از سرت بپره.
اون میدونه من عاشق شدم
اما ژوان اون نمیدونه این عشق نیست این شوریدگیه
اگه من لب باز میکردم میگفتم قُل مُردَم رو میبینم و اون همراهم داره بزرگ میشه فکر میکردن دیوونه شدم.
ژوان هیچکس نفهمید که من با یک نیمه تهی به دنیا اومدم
من کامل نیستم تا وقتی تو کنارم نباشی
اما نگران نباش قراره خودمو برای وصال آماده کنم.
راستی کجا قراره همو ببینیم؟
چقدر احمقم اسم تو ژوانه ، ژوان یعنی میعادگاه عاشق و معشوق پس هرجا که تو باشی اونجا میشه میعادگاه ما.
اما تو بدون هیچ حرفی یهو رفتی حالا باید از کجا مطمئن بشم که میخوای منو ببینی؟
میدونم نباید ناامید بشم اما یک روز بیدار شدم و دیدم روی کاغذ نوشته شده :
بر دلبر دیوانه بگویید بیاید
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
بعد اون روز تو دیگه غیبت زد.
من فقط مطمئن نیستم اون کار تو بوده باشه ژوان اما تردید دیگه جایز نیست من و تو باید بهم برسیم برای رسیدن دو خط موازی یکیشون باید بشکنه و من قراره شکسته بشم.پ.ن': جدا دیگه این آخرین باری بود که از تو برای تو نوشتم.
پ.ن": راستی چی شد که دیگه منو نخواستی؟"
با چشمای گرد به دفترچه نگاه کرد
"نمیتونم باور کنم باده نمیتونم باورش کنم"
دفترچه رو کنار گذاشت و شروع به گریه کردن کرد
"باده میدونم داری منو میبینی چیزی بگو ، بگو چی میخوای؟ بگو چیکار برات بکنم ، بگو تو رو خدا ، بگو""من ژوانم رو پیدا کردم دیگه چیزی نمیخوام"
"همش فکر میکردم تو ترسو بودی که اینکار رو کردی یا شجاع ، اما حالا گیج شدم این نه شجاعته نه ترس"
"این فداکاریه ، ژوان از خواسته خودش گذشت و دیگه نیومد منو ببینه چون فکر میکرد من نیاز دارم زندگی معمولی داشته باشم اما من اینو نمیخواستم من خودمو از جسمم نجات دادم تا ببینمش"
از جاش بلند شد
"من کارای زیادی برای انجام دادن دارم ، باید برم دیدن پدر و مادرت و دفترچه رو بهشون بدم ، باید در حالی که از رازت دفاع میکنم نزارم بچه های دانشگاه قضاوتت کنن اما قول میدم هر جمعه شب اینجا ببینمت باده""من قراره آخرین تعلقاتم رو از بین ببرم دیگه به دیدنت نمیام پس دیدار ما میمونه وقتی که زمان تو تموم بشه.
احتمالا تو اینو نشنیدی پس بیخیال هرکاری دوست داری بکن.
خداحافظ دوستِ من"~پایان~