☕یک از پنج☕

6.1K 1.2K 83
                                    

" برای شادی روح نویسنده اش ووت یادتون نره *_* "

امروز دقیقاً یک سال می گذره ؛ از اون روزی که اون پسرِ هات و لعنتی ، پارک چانیول ، پاشو توی کافه ی ما گذاشت. کافه ی ما که میگم منظورم کافه ی من و شیومین و جونگده است !

و من امروز تصمیم گرفتم همه چی رو بهش بگم . مثل همیشه خوش پوش و با کلاس به کافمون اومده. با این تفاوت که ، بجای اینکه مثل همیشه پشت میز شش-یک بشینه ؛ امروز پشت میز صفر-چهار نشسته!

و من یکبار برای همیشه تصمیم گرفتم دلم رو به دریا بزنم ؛ هم بخاطر خودم، هم بخاطر چیزایی که سو میگفت باید بدونم.

***
یک سال و نیم پیش ، جونگده به شیومین اعتراف کرد. اعتراف به عشق! چیزی که من، یعنی بیون بکهیون ، ازش سر در نمیاوردم.

اون روزا فکر میکردم که عشق ،چیزیه که همیشه در خونه ی مردم رو میزنه و قرار نیست هیچ وقت سراغ من بیاد .وقتی شنیدم که دو تا از صمیمی ترین دوستام ، شیومین و جونگده ، تصمیم گرفتن با هم قرار بزارن ؛ شوکه شدم !

اشتباه فکر نکنید ، شوکه شدن من ربطی به عشقِ دو تا پسر به هم نداشت ! خودِ من هم توی این بیست و چند سالی که توی این دنیا نفس کشیدم هیچ کششی نسبت به دختر ها نداشتم ، فقط برای این سورپرایز شدم که خب ، کم کم همه ی دوستام داشتن مسیر عشقیِ خودشون رو پیدا می کردند ؛ اما من....هنوز نه !

البته وقتی میگم که به دختر ها کششی ندارم ، منظورم این نیست که ازشون متنفرم یا بدم میاد؛ اصلا اینطور نیست ! فقط احساس نیازِ من با دخترها برطرف نمی شد ...چیزی که منو خیلی اذیت میکرد و باعث ضعف من میشد.

تا اینکه توی دانشکدمون با جونگده آشنا شدم و بعد با شیومین وخب اون دو تا کمکم کردند تا اعتماد به نفسی که بخاطر تمایلات جنسیم از دست داده بودم ؛ برگردونم...

من تا عمر دارم مدیونشونم و خب اونها هم بعد اینکه با هم قرار گذاشتند، از من تشکر کردند و گفتند شاید اگه همون جلساتِ به اصطلاح، مشاوره ای و دوستانه ای که با من می گذاشتند، نبود ؛ هرگز بهم نمی رسیدند.

و خب دقیقا شش ماه بعد از ریل شدنِ این دو تا ... توی یک همچین روزی که بارون هوای آخرای تابستونِ سئول رو خنک کرده بود ؛ آویز بالای در کافه "جیرینگ" صدا داد و اون ، یعنی پارک چانیول، برای اولین بار پاشو توی کافه ی ما گذاشت و من بیون بکهیون که مشغول پاک کردن میز شماره ی صفر-چهار کافه بودم ، جذبش شدم.

من پسری نبودم که هر خوش قیافه و قدبلند و خوش صدایی از سر راه برسه عاشقش بشم . همیشه ازینکه ظاهر کسی بخواد منو جذبش کنه بیزار بودم و بهم احساس هوس باز بودن دست میداد؛ چیزی که ازش به شدت متنفر بودم .

اکثر مردم استریت دنیا روی گی ها ، همچین باورهایی رو دارن و من ازین قضاوت ناعادلانه دل شکسته بودم و نمیخواستم جزو آدم هایی باشم که باعث میشن همجنس گرا ها ، همجنس باز بنظر بیان.

First betWhere stories live. Discover now