1سال بعد
"هری،آمادهای. ما تا یه ساعت دیگه ملاقات داریم و باید تا یه ربع دیگه راه بیوفتیم."لیام سرم دادکشید از وقتی که اومدم حموم نیم ساعت گذشته .خب قضاوت نکنید،ولی از وقتی که تو بزرگترین بویبند جهانم تنها زمانی که میتونم چیزی باشم که هستم زمانایی که خونم.و منظورم برای مامانم نیست.منظورم اپارتمانی که با بهترین دوستم تقسیم کردم.یه عضو دیگه بندم،لویی تاملینسون.وقتی همه ما کنار هم قرار گرفتیم (بند شدیم) من ترسیده بودم.من اعتراف میکنم.من نمیدونستم چه اتفاقی میوفته اگه یکی از اونا مچ منو درحالی که ،خب خودمم بگیره.نمیدونم اونا چی میگن وقتی منو با ارایش و لباس زیرای دخترونه ببینن یا لباسای دیگه.
خب،پس من فقط بهشون نگفتم،شاید بهشون بگم.
"باشه،دارم میام." سریع ارایشمو پاک کردم و اومدم بیرون.رفتم اتاقم و لباسمو عوض کردم و رفتم به حال.منتظر من بودم و به نظر میرسید اذیت شدن.
"بیاید بریم."من گفتمو رفتم بیرون .بلند ناله کردنو گوشیاشونو برداشتن و رفتیم.
"هی،اون چیه ،هری؟"لویی کنارم نشسته بودو به گونم نگاه میکرد.
"اون ریمله؟"از نزدیک تر نگاه کرد. دستش شروع کرد به حرکت سمت شلوارش.
"اه هاه،ام....بعدا."من گفتم،نمیخواستم لیام و نایلم متوجه بشن.خب شاید من اماده نبودم که اعتراف کنم.
----------
"هری،تو باید بهم بگی."لویی منو سمت دیوار هل داد ،ولی نه خیلی محکم.جوری که انگار نتونم فرار کنم ."اون ریمل بود؟تو ارایش کردنو دوست داری؟"اون سریع گفت."ل-لطفا ب-به هی-هیچکس نگو." با لکنت گفتم و اجازه دادم اشکام صورتمو خیس کنن.
"نمیگم،هرگز،من باهاش اوکیم یعنی باهاش مشکلی ندارم،هِل،من گیم چرا باید برای مردم تبعیض قائل بشم؟"به چشمام نگاه کرد و لبخند کوچولو زد.من میدونم که اون میدونه که اینو گفته ولی شاید اهمیت نمیداد.
"ت-تو گ-گیی؟"من با سوپرایز پرسیدم و سر تکون داد.
"او-اوکی" من دوباره با لکنت گفتم بنظر میومد که لویی ناراحت شده.
"لکنتتو تموم کن و بیا یه فیلم ببینیم."دستمو گرفت و منو سمت اتاق نشیمن برد.رو مبل نشست و من کنارش نشستم.
اون خیلی کوچیک بود،ولی هنوزم دستشو دور بدنم گذاشته بود و یه کوچولو بغلم کرد بود.باعث میشد احساس عجیبی داشته باشم ولی از طرفیم احساس خوبی داشت.اون حسی مثل خونه داشت.
ما شروع به تماشای 'در واقع عشق' کردیم .من سرو ته فیلمو میدونستم و نمیتونستم جلوی خودم برای خوابیدن بگیرم.
----------
"هری،بیدار شو."یه نفر منو تکون میداد که از خواب بیدار شم و من نمیخواستم."نهههههههه ،تنهااااااااااااااام بذار"من ناله کردم،هنوز اندازه جهنم خسته بودم.
"زود باش،هز ،ما امروز یه ملاقات داریم،بلند شو ،واست ساندویچ درست کردم."لویی گفت و من به سرعت بیدار شدم.
"تو چی؟همه چیز خوبه ؟اشپزخونه اتیش گرفته؟لویی به خدا قسم..."
"اروم باش هز ،همه چیز خوبه."اون ناله کرد."اگه من فقط یه تست درست کنم واقعا نمیتونم چیزیو بسوزونم،حالا میتونم؟"اون به کیوتیم لبخند زد و لبامو جمع کردم.
"اره ،بخشید." لبامو جمع کردمو اون دستشو رو صورتم گذاشت.و لپمو اروم کشید.
"تو خیلی کیوتی." اون نیشخند زد وقتی لپام قرمز شد.
"خوب تو اون ساندویچ شتیو میخوری یا؟؟؟"بعد چند دقیقه پرسید،بهم نگاه کردیمو سرمو تکون دادم،بخاطر انتخاب کلمههاش نیشخند میزد.رفتیم اشپزخونه ،صبحونه هامو برداشتیم و سمت میز رفتیم.
وقتی شروع به خوردن کردیم یه سوال بود که توقعشو نداشتم.
--------
امیدوارم ازین چپتر خوشتون اومده باشه ،اگه اومده لطفا بزنید رو ستاره.عاشقتونم
Xx
--------
HARRIET
Fri,13Jun
7:50 p.m
ESTÁS LEYENDO
Dangerously Pretty [L.S](Persian Translation)
Fanfic[Completed] "لویی چکار داری میکنی؟میتونن ما رو ببینن." "اهمیتی نمیدم پرنسس. فقط بذار ببوسمت. میتونم؟" "آ-آره." warning:boyxboy smut Written by: @Lovely-zianourry Translated by: @ItsHarrietStyles