چند روزی از دیدارم با اون اسلومب گذشته بود. صورت وحشت زدش و حرفای اآرش از ذهنم بیرون نمیرفت. کی دوست داشت همچین موجودی رو ناراحت کنه؟ دیگه سراغش نرفتم چون میدونم اگه برم دیگه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم!
از روی تخت بلند شدم و روش نشستم. به دستمال کاغذی های مچاله شده ی روی زمین نگاه کردم. نمیدونم چرا به جای رفتن توی کلاب و اجاره کردن یه فاحشه خوب، دست به خود ادضایی زدم. سرم رو تکون دادم و از رو تخت بلند شدم و دستمال کاغذی هارو از زمین برداشتم و توی سطل آشقال انداختم. مثل همیشه برای صبحونه فقط قهوه تلخم رو نوشیدم و بعد از یه حمام صبحگاهی از خونم زدم بیرون.
یه روز مزخرف دیگه. نمیدونم چیشد که زندگی من انقدر کسل کننده شد. از ماشین پیاده شدم و به سمت اسانسور رفتم و با اون به طبقه هفت رفتم. اینروز ها از طرفی جونگ کوک هم روی عصابم بود. دلم میخواست توی اتاقم تنها باشم اما اون ، اونجا بود و دو متر اونطرف ترم نشسته بود.
هوفی کردم و وارد اتاق کارم شدم.
_سلام کیم تهیونگ شی!
جونگ کوک از قبل باهام سرد تر رفتار میکرد و من میدونستم اینا به خاطره رفتارای خودمه. اروم سلام دادم و لباسم رو عوض کردم. یه جورایی بی قرار بودم و دلیلش رو نمیدونستم. روی صندلی نشستم که چشمم به اون ظرف کوچیک خون خورد. برش داشتم و باز نگاهش کردم. یه جورایی پنج روز بود ندیده بودمش و دلتنگش بودم. با این فکر سریع سرم رو تکون دادم و خون رو سر جاش گذاشتم. حتی نمیدونستم چرا اون ظرف کوچیک رو دور نمیندازم! به ظرفی که تخمک های جدیدم توش قرار داشتن نگاه کردن. هر تخمک مخصوص یه اسلومبه و از دی ان ای خودش ساخته شده. اه کشیدم. یعنی صاحب این تخمکایی که من روشون کار میکنم کین؟ اون هم مثل جیمین خیلی خوشگله؟ چشمام رو بستم و با انگشت شست و اشاره دست راستم، گوشه چشمام رو ماساژ دادم
_داغونی دکی!
با خشم برگشتم و به جونگ کوک نگاه کردم
_من دکتر نیستم پرفسورم!
جونگ کوک اه کشید و گفت
_گفتم چرا داغونی؟
این سوال خودمم بود. چرا داغونم؟ به خاطره اون اسلومبه؟ دلم میخواد باهاش رابطه داشته باشم اما اگه از من خوشش نیاد چی؟ اگه ازم متنفر باشه چی؟ اگه نتونم خوب سکس کنم چی؟ چرا من انقدر شدیدا به یه نفر وابسته شدم؟
سریع از جام بلند شدم و به سمت در رفتم
_اوه حالا کجا میری فهر نکن!
از اتاق بیرون اومدم و به سمت اسانسور رفتم.
باید با ارشد مین حرف بزنم. جلوی در اتاقش رسیدم و تقه ای به در زدم.
_بیا تو
داخل رفتم و اون با دیدن من متعجب شد.
_اوه کیم تهیونگ خوبی؟ اومدی برگه هارو امضا کنی؟
سرم رو تکون دادم و گفتم:
_نه!اومدم بگم نمیخوام دام اون اسلومب بشم!
اون متعجب من رو نگاه کرد
_واقعا؟ رفتی ببینیش؟
سرم رو تکون دادم و گفتم:
_اره اما فکر میکنم من به درد اینکار نمیخودم!
مین سرش رو تکون داد و گفت:
_البته من فکر میکروم تو بهترین گذینه هستی اما هر جور که مایلی!
سرم رو تکون دادم و از دفترش بیرون اومدم. فکر میکردم با این کارم حس بهتری پیدا کنم اما تنها حسی که داشتم احساس گوه بودنه. به سمت اتاقم رفتم و جونگ کوک دیگه به من چیزی نمیگفت.
اومدم کارم رو شروع کنم که چیزی پایین افتاد و شکست. وقتی دیدم شیشه خون اون اسلومبه یه جورایی قلبم فشرده شد. امروز نمیتونستم کار کنم. از جام بلند شدم و لباسم رو عوض کردم
_داری میری؟
به جونگ کوک جواب ندادم و بعد از عوض کردن لباسم از اونجا بیرون زدم.
با ماشینم به سمت کلاب همیشگی رفتم.
چون صبح بود افراد خیلی کمی اونجا بودن. دیگه کلاب اون جذابیت قدیمی رو نداشت. به سمت پیشخون رفتم تا یه چیزی رو سفارش بدم که همون پسر چند روز پیش رو دیدم. برام چشمک زد و بوس فرستاد. دیگه اصلا برام جذاب نبود. اون خیلی ضمخت و زشت به نظر میرسید. جلو اومد و به پیشخون تکیه داد و گفت:
_نظرت درباره سکس چیه عزیزم؟ سریه قبل که خیلی خوب بود !
هولش دادم و از اونجا بیرون اومدم. چیزی که من بهش احتیاج داشتم یه جای دیگه بود!
...
کارتم رو نشون نگهبان اونجا دادم و سریع داخل ساختمون رفتم. با اینکه به ارشد مین گفته بودم که بیخیالش شدم اما نتونستم ازش بگذرم. جلوی در اتاق رسیدم و کلید رو داخلش انداختم و چرخوندم. با یه نگاه سر سری تونستم پیداش کنم. اروم روی مبل نشسته بود و کتاب میخوند
_ه..هی !
گفتم و وارد خونه شدم. کتاب رو روی میز گذاشت و از جاش بلند شد و یه قدم عقب رفت.
_س..سلام
_متاسفم اما خونی که داده بودی ظرفش شکست و دوباره باید ازت خون بگیرم.
به سمت اشپزخونه،همونجایی که وسایلاش قرار داشت رفتم و سرنگ و بقبه چیز هارو برداشتم. اون اروم روی مبل نشست و استینش رو بالا داد. برام جالب بود که چرا همیشه این لباس سکسی تنشه. بدون شلوار! رفتم و کنارش نشستم و دستش رو گرفتم. اب دهنم رو قورت دادم. به صورتش نگاه کردم که اون هم سرش رو بالا اورد و نگاهم کرد. نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و سریع لبمو روی لبای درشتش گذاشتم. اون با بهت من رو هول داد و از رو کاناپه بلند شد
_میدونستم که.. تو یه دامی !
YOU ARE READING
💡 slomb 💡
Fanfictionتا به حال شده دنیایی بدون زن ها تصور کنین؟ دنیایی که فقط مرد ها وجود داشته باشن! باید بگم الان سال 2219 هست و تقریبا هیچ زنی روی زمین پیدا نمیشه. همه این اتفاقات از صد سال پیش شروع شد. جنگ جهانی چهارم. صلاحی ساخته شد که میتونست تا کیلومتر ها ادم هار...