- مشکلی پیش اومده مرلین؟
مرلین به سمت دو مرد راه افتاد. با اضطراب گفت:
- نه نه! یه دقیقه دیگه میام.
مرلین از کنار آرتور گذشت. یکی از مرد ها که به نظر رئیس میرسید گفت:
- پول چی شد؟
- من.. من واقعا عذر میخوام اگروین، چیزی ندارم..
مرد به مرلین خیره موند.
- خودت میدونی که میتونم دیگه نیام سراغت.
مرلین ملتمسانه نگاهش کرد. مرد گفت:
- این بار بهت بیست تا میدم.
مرلین با شادی لبخند شد.
- این عالیه اگروین، واقعاً ممنونم!
- و تو 350 تا بهم بدهکاری.
باد مرلین خالی شد.
- چجوری حساب کردی؟!
- پول بسته بندی.
مرلین برای تصمیم گیری درگیر شده بود. ولی خمارتر از اون بود که مخالفت کنه.
- باشه، باشه، ممنونم اگروین!
- و من میخوام پولم رو هرچه سریع تر بهم بدی، حله؟
- آره حتماً، حتماً اگروین!
مرد بسته ای رو در دست مرلین گذاشت و با مرد دیگر دور شد. مرلین خواست راهش رو کج کنه که چشمش به آرتور افتاد. آرتور سرجاش مونده بود و شاهد ماجرا بود.
- قضیه چی بود؟؟ اینا همونایی بودن که کتکت زدن؟
- اممم، دوستای داداشم بودند.
- آره کاملاً معلوم بود! به مواد هم هیچ ربطی نداشتند!
مرلین خندید و گفت:
- آرتور، تو که مامانم نیستی!.. بیخیال آرتور یه امتحان بکن! خوش میگذره.
- خیلی ممنون، تمایلی به خوش گذرونیِ تو ندارم!
مرلین به آرتور خیره موند. آرتور راهش رو کج کرد.
- من کار دارم. بعداً میبینمت.
آرتور وارد آموزشگاه نقاشی شد. با لذت بوی رنگ رو داخل بینیش کشید. از کودکی به نقاشی علاقه زیادی داشت ولی فرصت اینکه وارد رشته نقاشی بشه رو نداشت. وقتی مشغول نگاه کردن به بوم های نقاشی بود، متوجه دختری با پوست تیره و موهای فر شد که روی یه بوم نقاشی خم شده بود. با سرعت دستی به موهاش کشید و سمت دختر رفت.
- اممم، گوین؟
دختر برگشت و با دیدن آرتور لبخندی روی لب هاش نشست. سعی کرد بوم نقاشی رو از دید آرتور پنهان کنه.
YOU ARE READING
I'm Parked Here.
Romanceاین فن فیکشن رو 3 سال پیش نوشتم. بچه و خام و پر از اشتباه و خطائه ولی تصمیم گرفتم تغییرش ندم تا به خودِ گذشته ام بی احترامی نکرده باشم. پس ممنون میشم شما هم با اشتباه هاش کنار بیاید ^^ :ایده ی اولیه و عکس ها و بیشتر اتفاق های داستان از این فیلمه "Pa...