Part 4

60 17 7
                                    


مرگانا رفتن برادرش رو نگاه کرد و با ناراحتی به سمت پدرش رفت.

آرتور جاده ساحلی رو طی کرد و به سمت ماشین زرد رنگ رفت. از مرلین خبری نبود. پاکتی که دستش بود رو داخل ماشین گذاشت، آستین هاش رو بالا زد و دست به کار شد..

به ماشین تکیه داده بود که از دور مرلین رو دید.

- هی چه خبر.

- بگیر.

آرتور پاکت رو به سمت مرلین گرفت. مرلین با تعجب پاکت رو گرفت و داخلش رو نگاه کرد. با شگفتی شلوار رو از داخل پاکت بیرون آورد. قبل از اینکه چیزی بگه، آرتور گفت:

- لازم نیست چیزی بگی. سوراخ شدن شلوارت تقصیر من بود، خریدن یه شلوار نو هم وظیفه من بود.

مرلین با لبخند شونه اش رو بالا انداخت و شلوار رو روی صندلیِ عقب ماشین گذاشت.

- نظرت در مورد یه رانندگی چیه؟

مرلین با تعجب به آرتور خیره شد.

- رانندگی؟ با کدوم ماشین؟!

- با همینی که من بهش تکیه دادم.

مرلین بلند خندید. آرتور با اخم به مرلین نگاه کرد.

- این ماشین چند ساله کار نکرده! چرخ هاش هم اصلاً باد نداره.

- به نظر من که بادش خوبه..

مرلین با تعجب نگاهش رو از آرتور گرفت، خم شد و تایرهای ماشین رو فشار داد. سرش رو بالا آورد و با خنده گفت:

- یه آدم حسابی اومده اینا رو باد کرده! خیلی جالبه..

آرتور با لبخندی که سعی داشت پنهانش کنه سوار ماشین شد.

- یــــوهــــــــو!! آرهههه!!!!

- مرلین!! محض رضای خدا بیا داخل ماشین!

مرلین بدنش رو از پنجره ماشین بیرون برده بود و از شادی فریاد میزد و دست هاش رو توی هوا تکون میداد.

- مرلین! مگه سگی؟!

مرلین با خنده سرجاش نشست. آرتور زیر لب گفت:

- کم مونده بود زبونتو دربیاری..

مرلین با لبخند گشادی که از روی لبش کنار نمیرفت گفت:

- برو خارج از شهر، میخوام یه چیزی نشونت بدم.

آرتور کنار جاده ایستاده بود و منتظر هنرنمایی مرلین با ماشین بود. مرلین ماشین رو کمی دورتر برد، دست هاش رو دور فرمون پیچوند و پدال گاز رو تا آخرین حد فشار داد.

 مرلین ماشین رو کمی دورتر برد، دست هاش رو دور فرمون پیچوند و پدال گاز رو تا آخرین حد فشار داد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
I'm Parked Here.Where stories live. Discover now