آرتور با دست های مشت شده، با عصبانیتی که تا به حال در خودش احساس نکرده بود، جلو رفت. اگروین یقه ی مرلین رو گرفته بود و میخواست مشتی به صورتش بزنه که دستش در هوا متوقف شد. حتی فرصت برگرداندن سرش رو هم پیدا نکرد.. مشتی محکم به صورتش خورد.
آرتور با چشم هایی که از عصبانیت از حدقه بیرون زده بود، دو مرد رو تا سر حد مرگ مشت میزد.
مرلین دستش رو با ناتوانی بالا آورد و مچ پای آرتور رو گرفت.
آرتور سرش رو به سمت مرلین چرخوند و به چشم های مرلین خیره شد. بعد از چند ثانیه نگاهش رو از مرلین گرفت و دو مرد رو روی زمین پرتاب کرد.
- برید گم شید!!
دو مرد که دیگه نای راه رفتن نداشتند، لنگان لنگان از آرتور دور شدند و به سمت ماشین سفید دویدند، سوار شدند و با حداکثر سرعت ماشین رو از جاده ساحلی خارج کردند.
آرتور به سمت مرلین برگشت و با خشم نگاهش کرد.
- اینا همون فروشنده ی مواد بودن که بهشون بدهکار بودی؟؟ میبینی وقتی با مواد آلوده میشی چه بدبختی هایی سرت میاد؟؟ میبینی؟؟؟؟
آرتور با همه وجودش فریاد میزد. مرلین که از عصبانیت آرتور ترسیده بود، با صدای ضعیف گفت:
- آرتور.. ترک میکنم.. قول میدم ترک کنم..
آرتور دست هاش رو با شدت داخل موهاش فرو برد و لگدی به ماشین زد.
- لعنتییی!! لعنت به تو!
مرلین از ترس سرش رو روی زمین بین دست هاش پنهان کرد. هیچوقت کسی رو تا این حد عصبانی ندیده بود، حتی پدرش.. آرتور با خشم سرش رو بالا آورد. با دیدن وضعیت مرلین، نفس عمیقی کشید و سعی کرد خشم و عصبانیتش رو از بین ببره. آهسته به سمت مرلین رفت. مرلین با شنیدن صدای پای آرتور بیشتر خودش رو جمع کرد. آرتور روی زمین چمباتمه زد و دستش رو روی سر مرلین گذاشت. مرلین سرش رو کمی عقب کشید.
- مرلین..
مرلین حرکتی نکرد. نفس های کوتاه و بریده بریده میکشید و بدنش از سرما میلرزید. آرتور دستش رو زیر چونه ی مرلین گذاشت و سعی کرد سر مرلین رو بالا بیاره. مرلین همچنان به پایین نگه داشتن سرش پافشاری میکرد.
YOU ARE READING
I'm Parked Here.
Romanceاین فن فیکشن رو 3 سال پیش نوشتم. بچه و خام و پر از اشتباه و خطائه ولی تصمیم گرفتم تغییرش ندم تا به خودِ گذشته ام بی احترامی نکرده باشم. پس ممنون میشم شما هم با اشتباه هاش کنار بیاید ^^ :ایده ی اولیه و عکس ها و بیشتر اتفاق های داستان از این فیلمه "Pa...