ویلونش رو برداشت و سمت دریا رفت. هوا نمکی رو به ریه هاش کشید. عصر بود و توی ساحل هیچکس نبود. الی یکی دو نفر توی دوردست. شروع به نواختن کرد.
شعری نداشت که همراهش زیر لب زمزمه کنه ولی چشم هاشو بست و ادامه داد. صدایی از پشت سرش گفت :
چشم هاتو باز کن ببین چی میزنی؟؟
دست از نواختن کشید و چشم هاشو باز کرد و برگشت چشم هاش با دو چشم براق گره خورد. لبخندی زد و شروع به قدم زدن کردن.
مرد ناشناس پرسید :همیشه میای اینجا؟
لیام گفت :
آره. بهم آرامش میده. عاشق اینجام چون برای ویلون زدن عالیه .
مرد ناشناس با پاش صدفی رو پرتاب کرد و گفت:
دلیل دیگه ای هم داره؟
لیام گفت:
آره.
و با دست به افق دریا اشاره کرد:
اونجا یکی منتظرمه. وقتی قایق چوبی مو تموم کنم راه میوفتم. فعلا میام اینجا شاید صدام رو شنید.
خم شد و مشتی صدف رو برداشت و توی آب ریخت. مرد ناشناس چشم هاش رو بست و بعد مکثی گفت:
دریا قشنگه .
لیام جوابی نداد انعکاس موج های دریا تو چشم هاش بازی میکردن. مرد لبخند کمرنگی زد:
منم میبری اونجا؟
لیام گفت:
آره. اگه باهام بیای چرا که نه. اسمت چیه؟
مرد گفت :
زین.
لیام ویلونش رو نوازش کرد و لبخند تلخی زد. زین روی شن های خیس نشست. لیام کنارش نشست و روی شن های خیس با انگشت نوشت :
یه عاشق، بی قایقه ، تو دریا ها،
چشم هاشو میبنده، تو رویا ها،
من عاشق، بی قایق، تو دریا ها، میمیرم........زین پرسید :
چرا همچین چیزی نوشتی؟
لیام گفت:
چون اونی که منتظرمه عاشق دریا بود. کاش، نه به اندازه یه انسان بلکه اندازه دریا عاشقم بود. دریا هم عاشق اون بود.
این ساحل رو میبینی؟ جای قدم هاش هنوز اینجاس دریا همه قدم هاشو با صدف ها بوسیده. تا حالا تعجب نکردی چرا اینجا هیچ اشغالی نیست؟
اخه اون از اینجا رد شده.زین با تعجب به اون نگاه کرد:
تو دیوونه ای؟
لیام بعد مکث طولانی بلند خندید :
نه، من عاشق یه دیوونه بودم.
ولی زین رفته بود بدون اینکه لیام بفهمه. لیام خندید و با ویلون قطعه ای نواخت و زیر لب گفت :
یه زیبا، چه اروم چشم هاشو به موجا میدوزه ....
_________
خب سلام
این دومین بوک من منه
خیلی کوتاهه و زود تموم میشه
خوشحال میشم ووت و کامنت بذارین هیچ شرطی نداره
لاو يو عال
YOU ARE READING
a life under the sea[Z.M]
Short Story{Completed} و داد زد: باور کنین من زنده نیستم ! #1 in sadstory