[عاشق یه دیوونه بودم]

488 113 59
                                    

عرق ریزون اسکلت قایق رو به ساحل اوردن. نگرانی بابت اینکه کسی بهش صدمه بزنه نداشتن چون اون فقط یه اسکلت بود حتی اگه کامل هم بود آدم های این جزیره کوچیک بی هیچ طمعی زندگی میکردن.

روی شن ها نشستن و بطری های نوشابه رو سر کشیدن. زین سیگاری در اورد و تعارف کرد:

سیگار میکشی؟

لیام بی تعارف سیگاری برداشت و با فندک زین روشنش کرد. پک عمیقی زد و به زین نگاه کرد. زین فهمیده بوده لیام بدون هیچ مقدمه صحبت میکنه و هیچ اسمی از طرف مقابلش نمیاره. پس مشتاقانه بهش خیره شد. لیام گفت :

میدونی همیشه تنها چیزی که از من میخواست سیگار بود. فقط سیگار! هیچ چیز دیگه ازم نمیخواست. فقط ساعت های طولانی رو نیمکت کنارم میشست و حرف میزد. تو حرف هاش یه دنیا بود. یه دنیای پر از تلخی و نرسیدن و تنهایی!

میدونی همیشه به سیگار کشیدنش حسودیم میشد. دلیلش این نبود که رو لب های لعنتیش بودن ها نه. میدونستم ادما وقتی سیگاری میشن که خیلی درد و غصه داشته باشن. من کنارش بودم اما کافی نبودم. نتونستم جلوش رو بگیرم.

لیام تک خنده ای کرد و محکم پک زد اون قدر محکم که خودش هم به سرفه افتاد. بعد اینکه سرفه هاش قطع شد ادامه داد:

اون واقعا زیبا بود. تک تک اجزا چهره اش واقعا پرستیدنی بودن. یه قدیسه بود. یه فرشته، یه بت، یه تصویر کاملا واقعی از یه رویای شیرین!
ولی اون عین یه ستاره تو سپیده دم رفت و گم شد.

زین پرسید :

چقدر دوستش داشتی؟

لیام حرف اون رو اصلاح کرد:

هنوزم دارم. منتظرمه تا برم پیشش. میرم و بغلش میکنم. و دیگه نمیذارم غصه بخوره.میرم دنبالش.

زین نگاهش رو به نیم رخ زیبای لیام انداخت. تخته چوبی رو برداشت و با میخ و چکش به اسکلت قایق متصل کرد و بعد از اینکه کارش تموم شد گفت :

منم با خودت ببر. میتونم پیشتون باشم؟

لیام خندید و گفت:

اونجایی که ما میریم هیچ مقصد مشخصی نداره . اصلا شاید وجود هم نداشته باشه!

زین سکوت کرد و تخته چوب دوم رو وصل کرد. با خودش سخت درگیر بود. صدای ویلون لیام رشته افکارش رو برید
نگاهی به پسر هنرمند کرد. لبخند تلخی زد و قلبش مچاله شد. لیام تلخ ترین تصویر زندگی زین بود و با این حال ترک نشدنی ترین. لیام درست مثل سیگار بود. همون قدر تلخ، همون قدر کوچیک، همون قدر خواستنی!
_________
دوستون دارم

 a life under the sea[Z.M]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang