لیام بلند شد و شروع به گشتن کرد امکان نداشت زین از خونه رفته باشه. او خودش گفته بود خونه ای نداره و دلیلی هم نداشت از لیام فرار کنه
با صدای بلندی گفت :کجایی؟!
جوابی دریافت نکرد. آه! برای همین بود از خونه های بزرگ متنفر بود. وارد یکی از اتاق ها شد ولی زین رو پیدا نکرد. توی اتاق سوم پیداش کرد.
ربدوشامبر سفید تنش بود و رو به روی پنجره وایساده بود. برگشت به لیام نگاه کرد. لیام پرسید :
چیشده؟
زین به پنجره اشاره کرد :
یکی اونجاس.
لیام کنارش رفت و نگاهی انداخت نرده های سفید زیر نور ماه میدرخشیدن. ولی هیچکس اونجا نبود زین گفت :
اونجاس. سایه شو دیدی؟
و لیام سایه مبهمی رو دید که به سمت چپ رفت. لیام گفت:
همین جا بمون.
و از اتاق خارج شد و توی ایوون خونه ایستاد. به دور برش نگاه کرد و اروم قدم برمیداشت چیزی از پشت به سرش خورد و باهاش درگیر شد. زین اروم به در با چوبی که در دست داشت نزدیک شد و یکهو درو باز کرد.
لیام پشت در بود. لیام جغد که بی حرکت تو دستاش مونده بود رو به زین نشون داد:
این بود. منم مجبور شدم بکشمش.
زین دستش رو روی دهنش گذاشت. لیام عقب رفت و جغد مرده رو به گوشه ای پرتاب کرد و داخل خونه شد و درو بست. زین با نگاهی سرد بهش خیره شد:
لابد فکر میکنی من دیوونم؟
لیام ساده جواب داد:
نه.
و از کنارش رد شد زین با کمی شک و تردید پرده رو در رو کنار زد و به بیرون نگاه انداخت و متوجه مردی که داشت از کنار دیوار بهش نگاه میکرد نشد.
لیام داشت سعی میکرد آب گرم کن رو روشن کنه و زین دنبال غذا تو اشپزخونه میگشت. بعد اینکه لیام موفق شد با صدای بلند گفت :
الان آب گرم میشه.
و زین متقابلا جواب داد:
اینجا نوشیدنی پیدا کردم و یه سری کنسرو که فاسد نشدن.
اون هنوز ربدوشامبر به تن داشت دارد حموم شد و به وان چشم دوخت و تو فکر فرو رفت وقتی متوجه لیام شد که توی آستانه در ایستاده و بهش نگاه میکنه شد لبخند کمرنگی زد و گفت :
فکر میکنی امشب آب گرم داشته باشیم؟
لیام جواب داد :
تا غذا رو آماده کنی آب هم گرم میشه زین سر تکون داد و دوباره وارد اشپزخونه شد.
________
این پارت خیلی کوتاه بود. فردا هم یکی اپ میکنم
دوستون دارم
YOU ARE READING
a life under the sea[Z.M]
Short Story{Completed} و داد زد: باور کنین من زنده نیستم ! #1 in sadstory