فلش بک*
[24 مارس 2017]
اروم لب زد :
سلام.
جوابش رو نداد. یه جای دیگه بود. کنارش نشست و سینی کوچیک قرص ها رو کنار گذاشت. با تردید شونه اون رو لمس کرد. اون تکونی خورد و به لیام نگاهی انداخت و چهره اش شکفته شد:
اوه سلام . متاسفم حواسم نبود.
بعد با دلخوری اضافه کرد:
بازم قرص؟ تو که میدونی همشون رو تف میکنم درست بعد اینکه بری. پس چرا بازم میاری؟
لیام گفت:
چون وظیفه منه.
با تعجب پرسید :
پس چرا گزارش نمیکنی که نمیخورم؟
لیام خندید:
اخه تو دیوونه نیستی. ما دیوونه ایم که فکر میکنیم تو دیوونه ای!
اونم خندید و گفت:
نه لیام، ما همه دیوونه ایم! فقط تو نوع خودمون اگه دیوونه نیستیم بلاخره دیوونه میشیم. مثلا یکی یه روز یه آهنگی رو برای اولین بار گوش میده مثلا فرض میگیریم اون آهنگ اینه.
و با صدایی دلنشین شروع به خوندن کرد:
میرم و میمیرم و آسوده میشم از عشق! میرم و میمیرم... جشن تولد مرگمو برای تو، زیرآب میگیرم.....
و اون آهنگ انقدر اشناست که انگار کل زندگیش با اون آهنگ گره خورده! ولی اون برای اولین باره که اینو گوش میده ولی اون قدر دربارش فکر میکنه و یادش نمیاد بلاخره خسته میشه. اون موقعست که خراب میشه.
ضربه ای به سرش زد و گفت:
اون موقع است که میزنه به مخش. مخش تعطیل میشه و کلمه های اون آهنگ مدام تنها چیزین که تو مخش تکرار میشن.
و روحش با اون آهنگ عجین میشه و میمیره و میشه یه داستان زیبا تلخ پشت یه آهنگ ساده!اون میره و میره تا میرسه به اون آهنگ و دیگه باهاش زندگی میکنه. آخر سر هم اسمش رو گذاشتن دیوونه!
لیام که با تمام وجودش مجذوب حرف های اون شده بود پرسید :
این داستان خودت بود؟
اون خندید:
نه. این داستان آهنگ جشن تولد مرگ بود!
بدن لیام لرزش خفیفی کرد و لبخند ضعیفی زد. تنها بدنش نبود که لرزید. دلش مدت ها بود که با تموم حرکات این پسر میلرزید. فقط آرزو میکرد ای کاش زودتر معنی حرف هاش رو میفهمید.
_________
لاو يو گایز
YOU ARE READING
a life under the sea[Z.M]
Short Story{Completed} و داد زد: باور کنین من زنده نیستم ! #1 in sadstory