Ep 06

1.8K 351 26
                                    

یونگی به داخل سالن دوید و با دیدن برق های خاموش شده ی سالن خودشو لعنت کرد . اگه اجرای جیمینو از دست داده باشه چی؟؟ جیمین حتما خیلی ناراحت میشه . سعی کرد جایی را که نامجون بهش گفته بود را پیدا کنه. وقتی روی صندلی خالی کنار جین نشست جین با تعجب گفت: عه یونگ اومدی!!
یونگی عرق پیشونیشو با دستش پاک کرد : تا اومدم بیام دیر شد. اجرای جیمین که تموم نشده؟؟
- نه. دوتا اجرا به اجراش مونده.
+ خب خوبه.
یونگی نگاهشو به صحنه داد و پوزخند شیطانی نامجون از چشمش دور نموند. یونگی به اجراهای این دو گروه نگاه کرد و اصلا براش جذاب نبود. دعا میکرد اجرای جیمین ارزش از خواب زدنشو داشته باشه. گروه پایین رفت و صحنه کاملا تاریک شد. دو قسمت از صحنه روشن شد و دو نفر را نشون داد که شروع کردند هماهنگ رقصیدن. یونگی چشماشو تیز کرد اما اثری از جیمین ندید. خواست بیخیال این گروهم بشه که یدفعه نوری وسط صحنه رو روشن کرد و جیمین ظاهر شد و به طرز هنرمندانه ای شروع به رقصیدن کرد. یونگی از زیبایی رقص جیمین حتی پلک هم نزد. بعد از تموم شدن رقص، یونگی بدون اینکه متوجه باشه همراه جین و نامجون بلند شده بود و دست میزد. بعد از اجرای جیمین سه گروه هم اجرا کردند. وقتی اسم گروه جیمین به عنوان یکی از گروهایی که به مرحله بعد رفتند ،برده شد یونگی شروع به دست زدن کرد. جیمین از روی صحنه چشمش به یونگی افتاد و لبخند عمیقی زد. اون اومده بود!
بعد از تموم شدن مراسم جیمین به سمت دوستاش دوید و بعد از اینکه جواب تبریکات جین و نامجون رو داد به سمت شخص مورد نظرش رفت و آروم اونو بغل کرد و توی گوشش زمزمه کرد: مرسی که اومدی!
یونگی شوکه به جلوش خیره شده بود. جیمین از بغلش بیرون اومد و نگاه های معنادار جین و نامجون رو بی پاسخ گذاشت. بجاش گفت: بریم بیرون شام! به حساب من!
همه قبول کردند و جین مشغول رزرو رستوران شد. یونگی هنوزم توی شوک بود. بغل جیمین چه حس خوبی بهش داده بود. به لبخندی که روی لبای جیمین بود خیره شد. چقدر این لبخند به‌ صورتش میومد.
با صدای جین حواسش رو به اونها جمع کرد: بازم مبارکه جیمین. خب تم مسابقه ی بعدتون چیه؟
جیمین نگاهی به جمع انداخت: ترس.
نامجون درحالیکه نوشیدنیشو مینوشید پرسید: ترس از چی؟
جیمین شونه هاشو انداخت بالا: هرچیزی.
- تو چی میخوای نشون بدی؟
جیمین نیم نگاهی به یونگی انداخت: بعدا میفهمید. نمیخوام اسپویل کنم.
جین چشم غره ای رفت و نامجون خندید. وقتی از هم جدا شدند سرنوشت چیزای عجیبی براشون رقم زده بود.

رابطه ی جیمین و یونگی بعد اون روز خیلی تغییر کرد. جیمین هرموقع که مشکلی براش پیش میومد و عصبی و ناراحت میشد به خونه یونگی میرفت و ازش میخواست براش پیانو بزنه. گاهی میشد ساعت ها منتظر اون میموند تا برگرده و واسش پیانو بزنه. وقتایی که میفهمید دوباره بودجه یونگی تموم شده، از نانا میخواست که براشون غذا بپزه. جیمین خبر نداشت که یونگی چقدر ممنونشه. محبتای گاه و بیگاه جیمین، اندام جذابش، صورت کیوتش و اخلاق جالبش، یونگی رو عاشق جیمین کرده بود.
از یه جایی به بعد جیمین فقط برای آرامش پیدا کردن به سراغ خونه یونگی و پیانوش نمیومد. عادتش بود و اگه ولش میکردی پاهاش خود به خود اون رو به اونجا میبردند. مهم نبود جیمین تا ساعت چند خونه یونگی میموند. همیشه شب به خونه خودش برمیگشت. اون هنوزم مطمئن نبود. هنوزم دلش نمیخواست به کسی دوباره دل ببنده.
ولی یونگی از طرفی به عشقش مطمئن بود ولی جرئت اعترافو نداشت. اون طوری که از نامجون شنیده بود دوست پسر قبلی جیمین خیلی جذاب بوده و همچنین پولدار. یونگی شنیده بود که اون پسر خیلی پر انرژی و آدم خوش مشربی بوده. وقتی اون رو با خودش مقایسه میکرد میفهمید هیچی نداره.
کاری به بقیه چیزها نداشت اما مشکلش پول بود. حالا اگه جیمین هم قبولش میکرد، اون حتی پول نداشت جیمین رو به یه رستوران رده پایین ببره. و همین داشت اون رو نابود میکرد.

Piano Life || Yoonmin √Where stories live. Discover now