Ep 2

2.2K 399 17
                                    

با صورتی درهم به حرفای هیونگام گوش میکردم. اصلا حال و حوصله نداشتم. البته اونها هم توجهی به من نداشتند و غرق صحبتای خودشون بودند. البته غیر از یونگی هیونگ که گهگاهی نگاهش رو روی خودم میدیدم. کاش نامجون و جین هیونگ میرفتند سر قرار و من یکی رو معاف میکردند‌ به شدت فجیعی دلم میخواست خونه بشینم و تا چند روز بیرون نیام. اما با مست کردن دیروزم نمیتونستم امروز رو فرار کنم چون اونوقت خود جین هیونگ میومد خونم و منو میکشید بیرون.
با صدای جین که من رو صدا میزد به خودم اومدم و برگشتم سمتش که ببینم چی ازم میخواد‌ وقتی دید حواسم بهشه گفت: میخوایم به مناسبت برگشتن یونگی به دانشگاه بریم بیرون‌. میای دیگه؟
آهی کشیدم: نمیشه بیخیال من بشین؟
جین نوچی گفت: پوسیدی از بس توی خونه نشستی.
+ نمیشه حداقل امروز رو بیخیال بشی؟
- کاری داری؟ نکنه با تهیونگ قرار داری میخوای مارو بپیچونی؟ هان؟
عاجزانه به جین نگاه کردم. هنوز بهش نگفته بودم که با تهیونگ بهم زدم. اگه میفهمید اون رو تیکه تیکه اش میکرد. برای اینکه از مخمصه راحت بشم به دروغ گفتم: آره باهاش قرار دارم.
یونگی با نگاهش بهم میگفت دروغگو! خودم میدونم دروغگوام ولی فعلا توانایی اینکه دوباره بخوام حرفای اون عوضی رو بازگو کنم رو نداشتم. نامجون هم به حرف اومد و گفت: بنظرم بزاریم برای آخر هفته که هیچکس کاری نداشته باشه. جیمین دیگه واسه اون روز بهونه نداری. به تهیونگ هم بگو اگه دوست داشت بیاد‌.
با شنیدن اسمش هم قلبم تیکه تیکه میشد. لبخندی الکی زدم: باشه هیونگ. پس من زودتر میرم.
نامجون برام دست تکون داد و از جمع خارج شدم. هندزفریمو گذاشتم توی گوشم. حالا که نانا خونه نبود کجا میرفتم؟ هیچکس که منتظرم نیست!

^ یونگی ^
به رفتن اون پسر نگاه کردم. چرا دروغ گفت؟ خودم مطمئنم دیروز میگفت که ولش کرده. سوالای ذهنم رو بیش از اندازه کرده بود. بعد از رفتن جین هیونگ وقتی از خونه بهش تلفن کردند رو به نامجون کردم و گفتم: نامجون این دوستت کی بود؟
نامجون در حالی که راه میرفتیم برگشت به سمتم و گفت: کی؟ جیمین رو میگی؟
سرم رو به نشونه آره تکون دادم.
- خب اون دوست جینه‌. جین خیلی دوستش داره و تقریبا بیشتر از همه دوستاش به اون اهمیت میده‌. خونه اش دوتا خیابون اونورتره. تنها زندگی میکنه‌.
+ پس خانواده اش چی؟
- راجب خانواده اش چیزی نمیدونم. هیچوقت راجبشون حرف نمیزنه. جین هم چیزی نمیگه.
+ چی میخونه؟ رشته اش چیه؟
- رقص مدرن میخونه توی همین دانشگاه. چیشده هیونگ؟ تو هیچوقت انقدر سوال نمیپرسیدی!
+ همین جوری. چون دیشب توی بار دیدمش کنجکاو شدم.
اگه بگم دروغ نگفتم نامردیه. حرفای دیشبش توی بار، دروغ گفتن امروزش و حالت گرفته صورتش من رو خیلی کنجکاو کرده بود. اون پسر خیلی مرموز بود.
- ولی هیونگ تو خودت دیشب توی بار چیکار میکردی اون وقت شب؟
با یادآوری دیشب آهی کشیدم. نامجون با چشمای ریز شده بهم نگاه کرد: هیونگ بازم هوسوک؟ نمیخوای فراموشش کنی؟
+ نمیتونم!! من دوستش داشتم!
- ولی اون دوستت نداشت! اگه دوستت داشت همینجوری بدون یه کلمه حرف ولت نمیکرد بره که بعد دو سه ماه تازه بفهمی آقا رفته ژاپن.
+ تو میگی چیکار کنم؟ خاطره اش از ذهنم نمیره.
- بخاطره اینه که تنهایی هیونگ. از این به بعد بیشتر با ما بگرد. جین و جیمین پسرای پر انرژی و پر شر و شوری ان. حتما بهت کمک میکنن که دیگه بهش فکر نکنی.
+ دوست پسرت که هیچی ولی اصلا به اون پسر کوچولو نمیاد که اینجوری باشه.
- تو فقط یه بار دیدیش هیونگ. قضاوتش نکن لطفا. بعدم جلوی روش بهش نگو کوچولو. اصلا خوشش نمیاد.
+ مگه کوچولو چشه؟ کوچولوئه دیگه!
- خودت میدونی! اگه ناراحتش کردی من اصلا نمیتونم جلوی جین رو بگیرم تا انتقام جیمین رو ازت نگیره.
لبخند محوی زدم و به راهم ادامه دادم. این جمع تازه داره جالب میشه.

Piano Life || Yoonmin √Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang