Ep 10

1.8K 327 19
                                    

دو هفته ای از رفتن جیمین میگذشت. به معنای واقعی کلمه دیوانه شده بودم. همه جا حضورش رو حس میکردم و این جدایی بیشتر از وقتی که هوسوک ترکم کرده بود داشت اذیتم میکرد. گوشیم رو یک ثانیه از خودم دور نمیکردم. میترسیدم جیمین زنگ بزنه و من در دسترس نباشم.
هرشب جلوی خونه اش میرفتم تا شاید یه اثری ازش پیدا کنم. اون چرا برنمیگشت به خونه اش؟؟ جاش توی خونه زیاد از حد تو چشم میزد.
با کلید در رو باز کردم و وارد خونه شدم. سیاهی مطلق خونه رو فرا گرفته بود. دلم گرفت. کیف کارمو به گوشه ای انداختم و روی تخت دراز کشیدم. دستمو روی جایی که همیشه جیمین میخوابید کشیدم. عطرش داشت کم کم از بین میرفت. زانوهامو توی بغل گرفتم و با فکر به جیمین خوابم برد.
~~~

سرکار بودم که منشی شرکت به سمتم اومد: آقای مین یه نفر میخواد شمارو ببینه.
تعجب کردم. کی میخواست منو ببینه؟ از منشی تشکر کردم و به بیرون از ساختمان اداری پا گذاشتم. با دیدن پسر قد بلند و نسبتا جذابی که سر راهم قرار گرفت و پرسید : « مین یونگی شمایید؟ » هزار تا سوال توی ذهنم رژه رفت. این کی بود و با من چیکار داشت؟
+ بله خودمم. شما؟
طرز چهره اش و ایستادنش عوض شد. انگار سعی میکرد در عین حال جذاب و مغرور باشه. پوزخندی هم روی گوشه لبش جا گرفت.
- بنظرت عجیب نیست که برادر دوست پسرت رو نشناسی؟
چشمام چهار تا شد. برادر دوست پسرم؟ هیچ کدوم از دوست پسرای من برادر نداشتن! نه صبر کن! جیمین! من هیچی از خانواده جیمین نمیدونستم.
+ برادر جیمینی؟
- درسته.
+ نمیدونستم جیمین برادر داره.
- هه اون پسره بازنده دیگه چه چیزایی رو ازت مخفی کرده؟

از لحن حرف زدنش اصلا خوشم نیومد.
+ شاید ارزش دونستن نداشتی که ازت چیزی نمیدونستم. خب بهرحال با من چیکار داری؟

خب راستش اصول کاری این بود که ازش بپرسم جیمین کجاست ولی معلوم بود که چیزی نمیدونه.
- اومدم قبل اینکه پشیمون بشی پشیمونت کنم.
دستامو به هم حلقه کردم و یه ابرومو دادم بالا: منظور؟
- میدونم که تو هم مثل دوست پسر قبلیاش بخاطر پولش بهش نزدیک شدی. اومدم بهت اخطار بدم. اون بزودی قراره تمام داراییشو از دست بده‌.
یه قدم نزدیک اومد و دستشو به صورت تحریک کردن روی گونه ام کشید: بهتره بیای پیش خودم بیبی.
دهنم از این همه وقاحت باز موند. اون خودشو برادر جیمین میدونست و این جوری از پشت بهش خنجر میزد؟ خبر نداشتم که جیمین در این حد ممکنه پولدار باشه که بقیه بخاطرش بخوان بهش نزدیک بشن. راستش اصلا مهم نبود. من خود جیمینو میخواستم که الان اصلا نمیتونستم هیچ جا پیداش کنم.
دست اون پسر رو کنار زدم: من به جیمین خیانت نمیکنم.
- بیخیال بابا من که میدونم بدجور لازمی.
اون از کجا میدونست؟
+ قرار نیست بخاطر پول به عشقم خیانت کنم.
زد زیر خنده: عشق؟ خیلی خنده داره. واقعا عاشق جیمین شدی؟ آره قبول دارم جذابه. گاهی منم که برادرشم رو تحریک میکنه. ولی اون یه دیوونه اس. چطور میتونی عاشق یه دیوونه باشی؟
+ مراقب حرف دهنت باش. یعنی چی دیوونه اس؟
پوزخندی زد: معلومه که چیزی ازش نمیدونی. نمیدونستی دوست پسرت ( با لحن خیلی مسخره ای گفت ) عشقت بیماری روانی داره؟ آقای عاشق پس دقیقا چی میدونی ازش؟
شوکه شدم و دهنم رو بزور از تعجب بستم.
+ اینکه بدونم یا ندونم به تو هیچ ربطی نداره. من کار دارم باید برم.
برگشتم برم که صداشو شنیدم: من رو یادت نره. اسمم پارک جونگ کوکه. شمارمو میفرستم برات. پشیمون شدی خبرم کن.

Piano Life || Yoonmin √Where stories live. Discover now