A Little Cat Boy

The little cat boy

با استرس دور خونه راه میرفتم ی نگاه ب چیم انداختم ک تو خودش جمع شده بود و نگاهشو ب ی جای نا معلومی دوخته بود دلم براش سوخت اون هیچ وقت انقدر اروم نبود حتی دمشم دیگه تکون نمیخورد هیچی نخورده بود خواستم برم طرفش ک صدای در خونه بلند شد با دلهوره ب ساعت نگاه کردم ساعت 11 بود هنوز ی ساعت مونده بود با کوبیده شدن در با ترس درو باز کردم ک چهره خندان تهیونگ نمایان شد
ت...تهیونگ...هنوز ی ساعت وقت دارمم
+اهههه بیبی بیخیال یعنی از 1 ظهر تا الان نتونستی تصمیم بگیری؟؟؟
خو...خوب ننن نمیتونمم ....تهیونگ م...من
+دعوتم نمیکنی بیام تو؟؟!
ا...اا ببخشید بیا تو رفتم کنار و درو بستم برای خودش دور خونه میچرخید چیم تا نگاهش ب تهیونگ افتاد از مبل بلند شد و دوعید پشت من قایم شد انگار پشت مامانش قایم شده باشه
تهیونگ من...من دوست دارم ول...ولی من نمیتونم چیمی رو ول کنمم
ی نگاه خیلی خنثی بهم انداخت
+منو مسخره کردی کوک؟؟؟!به من گفتی 10 ساعت بهم محلت بده ک بگی نن؟؟اوه مسیح میبینی؟؟؟منو نمیخواد خیلی خوب باشه...
پشتشو بهم کرد برای لحظه ایی خیالم راحت شد ک کاری بهم نداره پس ی نفس عمیق کشیدم و چیمی رو گذاشتم روی مبل
با لب خند از پشت تهیونگ رو بغل کردم چی میخوری برات بیارم اونم با لخند برگشت و گفت
+هیچی عزیزم
با حس سوزشی تو ناحیه شکمم با چشمای اشکی بهش نگاه کردم
ت...تهیون...نگگ
(راوی)
تهیونگ محکم چاغو رو بیرون کشید و جسم نمیه جون کوکی رو محکم حل داد و با خوشونت سمت جیمین رفت
جیمین بی چاره ک فقط میلرزید گفت
هی...هیونج من...من دوست دارم منو نکش من...من گناه دالم و چشمش ب خونِ ریخته شده ی کوکی افتاد تهیونگ با بی رحمیه تموم چاغویه خونی رو روی قلب چیمی گذاشت و فشارش داد نصف چاغو تو بدن چیم بود ک صدای زنگ اومد تهیونگ با وحشت چاغو رو در اورد و چیمو روی زمین پرت کرد و از در پشتی فرار کرد
هوسوک همچنان در میزد و از کوک یا جیمی میخواست ک درو باز کنه اما قافل از اینکه اون دوتا در حال مرگ بودن...
***********************
ایا زنده میمونن؟
ایا چیمی زنده میمونه
ایا اون دوتا میتونن دوباره کنار هم شاد باشن؟
ایا هوسوک میفهمه ک کار کی بوده؟ایا میتونه وارد خونه بشه؟؟
همش بسته ب نظرات شما داره:)
شایدم چیم بمیره و کوک ب زور ماله تهیونگ بشه...
کسی چ میدونه