The little cat boy

11.3K 982 22
                                    

روزی روز گاری ی کت بوی کوچولو موچولو بود ب اسم جیمین ک هیچ کسیو نداشت اون کوچولو ترین و ریز ترین کت بویی بود ک میشناسی.
ی شب سرد و تاریک وقتی کت بوی کوچولو ناامید داشت زیر بارون قدم میزد محکم ب کسی برخورد کرد سرشو اروم بالا اورد و باحالت بامزه و تعجبی ب شخص نگاه کردسرشو کج کرد و با گوشای ساف شده ب شخص قد بلند و مشکی پوش نگاه کرد
بالحن با مزه و بچه گونه ایی گفت
اسمت شیه؟؟؟میای باژی کنیم؟؟؟
مرد روی دوتا پاش نشست و چترو روی سر کت بوی گرف و با لحن مهربونی گفت
مامان بابات کجان کوچولو؟؟؟
من مامان بابا ندارم:(وختی بَشه بودم اونارو کشتن
1
2
3
اشک ب سرعت تو چشماش حلقه زد و شرو کرد ب گریه کردن من تهنام و بلند بلند زد زیر گریه
مرد سیاه پوش دلش سوخت و اونو بغل کرد و اشواشو با استین کت 500 هزار دلاریش پاک کرد
هیییی کوچولو اروم باش میتونی تا ی مدت پیش من باشی
کت بوی کوچولو کلی تو بغل مرد سیاه پوش خوشحالی کرد و تکون خورد.
درخونه رو ب سختی باز کرد ی نگاه ب پیشی کوچولویی ک تو بغلش خوابیده بود کرد
ریز خندید چرا انقد معصومی تو اخه بچه

A Little Cat BoyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora