'بیست و دوم اکتبر'

3.9K 789 1.1K
                                    

پلی لیست پیشنهادی برای این پارت:

paralyzed🎼
____ NF

not about angels🎼
____ Birdy

one more light🎼
____ Linkin Park

SUGA's interlude🎼
____ Halsey,Suga

Nap of a star🎼
____ TXT

_____________________________

زیاد نمیدونم مفهوم خوشحالی چی میتونه باشه اما...
گمونم من امروز خوشحالم.
چون چند ساعت قبل از شروع جلسه ی من با تهیونگ...وقتی که هنوز خونه بودم،جین زنگ زد و گفت که از رئیس شنیده من قراره استخدام بشم.
رئیس فکر میکنه من کارم خوبه،چون بیماری که هیچ امیدی بهش نیست داره به لطف من بهتر میشه...
اون نمیدونه...
من کارم خوب نیست،تهیونگ کارش توی وانمود کردن خوبه...
تهیونگ به لطف من بهتر نمیشه،من دارم بهتر میشم.

اما بیخیال این افکار...
وقت جشن گرفتنه...نه؟

من جشن نمیگیرم.
چون احمقانه اس که شادیت رو فریاد بزنی.
چون این دنیا بدجور حسوده.
چون اگه صدای فریادتو بشنوه،اگه صدای خنده هاتو بشنوه...دلیل لبخندت رو ازت میگیره.
چون توی این دنیای خاکستری،لبخندای زرد رنگ تو...توی چشم میزنن.
و من نمیتونم سر لبخندای کمرنگم قمار کنم.
پس من فریاد نمیزنم.
به جای خوشحالی کردن،یا مهمونی گرفتن،یک اسنیکرز دیگه میخرم.
نمیخوام فریاد بزنم...چون این خوشحالی من نیست.
اسنیکرز میخرم تا خوشحالیمو با شیرین تر کردن یک لبخند تکمیل کنم.
لبخند زرد رنگی که دیوارای اتاقمو رنگین کمونی کرد.
لبخندی که وادارم کرد پنجره ی اتاقمو باز بذارم و با چشمای بسته،اونطرف دیوار آجری رو ببینم.
لبخندی که بهم یاد داد چطور از مامان بگذرم.
لبخندی که به خاطرش تمام این هفته رو توی نگرانی گذروندم.
نگرانی به خاطر از دست رفتن اون لبخند.

جین بهم میگه تهیونگ توی اتاقشه.
اینو میدونم اما جین هر دفعه بهم یادآوری میکنه.
اسنیکرز رو توی جیبم فرو میکنم و وارد اتاق میشم.
لحظه ای فکر میکنم اشتباه اومدم...اما اشتباهی در کار نیست.
اتاقش کاملا خالی و مرتبه.
خیلی خیلی مرتب.
اونقدر که لحظه ای منو به شک میندازه نکنه مرخص شده باشه...
اما جین که چیزی نگفت!
یعنی نمیدونه تهیونگ کجاست؟

میخوام درو ببندم و بیرون برم که چشمم به یک تیکه کاغذ روی تخت میفته.
خودمو به تیکه کاغذ که انگار یک یادداشت از طرف تهیونگه میرسونم.
فقط یک کلمه روش نوشته:

بالا

تمام بدنم یخ میزنه.
ای کاش منظورش رو نمیدونستم...

ولی میدونم.

میدونم...پس با نهایت سرعت،دور از چشم جین خودمو به آسانسور میرسونم و کلید طبقه ی آخرو فشار میدم.
آسانسور خیلی کنده...
حالم داره از استرس به هم میخوره و دستام از عرق خیسن.
با وایستادن آسانسور توی طبقه ی بیستم،خودمو بیرون پرت میکنم و به سمت راه پله و در کوچیکی که رو به پشت بوم باز میشه میدوم.

whalien52Where stories live. Discover now