با خیس و مکیده شدن چونه اش توسط دهنی گرم و خیس چشمهاش رو بزور باز کرد و جونگکوک خابالویی رو دید که بجای پستونکش مشغول میک زدن چونه ی پاپاش بود.
دیشب حسابی خسته شده بود.
غرهای هوسوک در کنار بهانه های کوکی بدجوری عصبیش کرده بودن.
جوری که مجبور شد تا از نامجون بخواد که کنار تهیونگ و یونگی بمونه تا جین بتونه کوکی رو بخوابونه ، بعدش خودش هم از خستگی درحالی که جونگکوک روی سینه اش بود بیهوش شد.- نه کوکی این چونه ی پاپاس
به آرومی چونه اش رو عقب کشید که با اخم پسر کوچولوش رو به رو شد.
خنده ی لطیفش باعث شد کرکره ی پلکهای کوکی بالا برن و پاپای مهربونش رو ببینه.
با دیدن جین لبخند بزرگی زد و خودش روکمی بالا کشید ، بازوهاش رو دور گردنش حلقه کرد و لپ نرمش رو روی شونه ی نیمه لخت سوکجین کشید.
- صبح بخیر دایناسور کوچولوی من
موهای ابریشمیش رو نوازش کرد و آهسته بلند شد.
کوکی رو روی تخت نشوند و با نوک انگشتش ضربه ای به بینی اش زد.- همینجا بمون تا پاپا پوپوت رو عوض کنه! حسابی جیش کردی
جونگکوک که هنوزم خوابالو بود اعتراضی نکرد و منتظر پاپا جین شد.
بعد از عوض کردن پوشک کوکی باهم به آشپز خونه رفتن.
جیکی روی صندلی خودش نشست و جین مشغول آماده کردن صبحانه برای اعضای خانواده شد.حداقل امروز جمعه بود و نامجون رو کنار خودش داشت.
همونجور که کوکی مشغول بازی با شیشه شیرش بود ، جین مایع پنکیک رو توی ماهیتابه ریخت.