سه ساعتی میشد که توی دفتر نگهبانها معطل شده بود.
همه جای فروشگاه رو خوب گشته بود اما هیچ خبر و اثری از یونگی نبود.
دو ساعت پیش به جین تکست داده بود که یکم دیرتر برمیگردن لازم نیست نگران شه.
اوه نگران شه، جین حتما سکته میکنه.- متاسفم آقای کیم اما مدیرمون سئول نیستن.
- یعنی چی مدیرتون سئول نیستن؟ این مسخره ترین چیزیه که تاحالا باهاش برخورد کردم. مدیر فروشگاه به این بزرگی نیست و کلید اتاقشم همراه خودش برده؟ اینجا دیگه چجور جاییه!
با عصبانیت گفت و اخم روی پیشونیش بزرگتر شد.
آخه یعنی چی؟ فیلم و مانیتور تمام دوربینهای مداربسته توی اتاق مدیر هستش و حالا مدیر برای تعطیلات به بیرون از سئول رفته و کلید اتاقش هم با خودش برده؟ اینجوری فروشگاه لعنتیش رو اداره میکنه؟
توی این فاصله که منتظر بود تا نگهبانهای فروشگاه مدیر احمقشون رو پیدا کنن ، با پلیس تماس گرفته بود.
بهش گفته بودن برای پیگیری باید با عکس یونگی به اداره ی پلیس بره تا اونها تحقیقاتشون رو شروع کنن.این یعنی نامجون ناچار به خونه رفتن و گفتن حقیقت به جین بود.
مطمئنا جین سکته میکرد ، و قبل سکته اش از نامجون متنفر میشد و حلقه اش رو توی صورت پرت میکرد.
شایدم اول طلاقش رو میگرفت و بعد سکته میکرد.با استرس سوار ماشینش شد و به سمت خونه راه افتاد.
جین موهاش رو میکند ، شایدم زنده زنده پوستش رو از تنش جدا میکرد و تک تک استخوونهاش رو میشکست.
اگر بچه هاشون رو برمیداشت و ترکش میکرد چی؟- نه جونی احمق نباش! جین دوست داره...مطمئنا پسر کوچولوتون هم زود پیدا میشه...آره نگران نباش
..
با دست های لرزون کلیدش رو توی قفل چرخوند و وارد خونه شد.
با صدای باز شدن در تهیونگ که از یک ساعت پیش کنار جاکفشی قایم شده بود تا ددی و هیونگش رو بترسونه ، بیرون پرید و داد زد
- پخخخخ
نامجون که اصلا انتظارش رو نداشت ، عقب پرید و کمرش با دستگیره ی در برخورد کرد.