8.

2.5K 428 72
                                    

سه ساعتی میشد که توی دفتر نگهبانها معطل شده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


سه ساعتی میشد که توی دفتر نگهبانها معطل شده بود.
همه جای فروشگاه رو خوب گشته بود اما هیچ خبر و اثری از یونگی نبود.
دو ساعت پیش به جین تکست داده بود که یکم دیرتر برمیگردن لازم نیست نگران شه.
اوه نگران شه، جین حتما سکته میکنه.

- متاسفم آقای کیم اما مدیرمون سئول نیستن.

- یعنی چی مدیرتون سئول نیستن؟ این مسخره ترین چیزیه که تاحالا باهاش برخورد کردم. مدیر فروشگاه به این بزرگی نیست و کلید اتاقشم همراه خودش برده؟ اینجا دیگه چجور جاییه!

با عصبانیت گفت و اخم روی پیشونیش بزرگتر شد.

آخه یعنی چی؟ فیلم و ‌مانیتور تمام دوربینهای مداربسته توی اتاق مدیر هستش و حالا مدیر برای تعطیلات به بیرون از سئول رفته و کلید اتاقش هم با خودش برده؟ اینجوری فروشگاه لعنتیش رو اداره میکنه؟

توی این فاصله که منتظر بود تا نگهبانهای فروشگاه مدیر احمقشون رو پیدا کنن ، با پلیس تماس گرفته بود.
بهش گفته بودن برای پیگیری باید با عکس یونگی به اداره ی پلیس بره تا اونها تحقیقاتشون رو شروع کنن.

این یعنی نامجون ناچار به خونه رفتن و گفتن حقیقت به جین بود.

مطمئنا جین سکته ‌میکرد ، و قبل سکته اش از نامجون متنفر میشد و حلقه اش رو توی صورت پرت میکرد.
شایدم اول طلاقش رو‌ میگرفت و بعد سکته میکرد.

با استرس سوار ماشینش شد و به سمت خونه راه افتاد.

جین موهاش رو ‌میکند ، شایدم زنده زنده پوستش رو از تنش جدا میکرد و‌ تک تک استخوونهاش رو میشکست.
اگر بچه هاشون رو برمیداشت و ترکش میکرد چی؟

- نه جونی احمق نباش! جین دوست داره...مطمئنا پسر ‌کوچولوتون هم زود پیدا میشه...آره نگران نباش

..

با دست های لرزون کلیدش رو توی قفل چرخوند و ‌وارد خونه شد.

با صدای باز شدن در تهیونگ که از یک ساعت پیش کنار جاکفشی قایم شده بود تا ددی و هیونگش رو بترسونه ، بیرون پرید و داد زد

- پخخخخ

نامجون که اصلا انتظارش رو نداشت ، عقب پرید و کمرش با دستگیره ی در برخورد کرد.

Family shared stories.Where stories live. Discover now