.•°♥ Eternal Love♥°•.

1.8K 130 65
                                    

★ Eternity Love ★

★ Top: Taehyung ★

★ Bottom: Hoseok ★

★ Genere: romance _ smut _ angst ★

توضیح کلی برای پیش زمینه قبل از شروع داستان:
هوسوک و تهیونگ دوستای قدیمی و البته صمیمی هم دیگه هستن. ولی نمی خوان باور کنن که این چند مدته رابطشون و حسی که بهم دیگه دارن فرق کرده.
از سر لج و لج بازی هم هیچ کدوم حرف نمی زنن و فقط میسوزن و می سازن!
تا اینکه یه پسر دیگه به هوسوک پیشنهاد ازدواج می ده و هوسوک هم قبول می کنه!

[ همه ما تو زندگیمون " یه سری " تصمیم هایی گرفتیم که اگه خوب ریشه یابیشون کنیم، تهش میرسیم به لج و لجبازی و غرور کاذب!
اتفاقا اکثر اینجور تصمیم ها بیشتر دهن خودمونو سرویس می کنه تا کسی که باهاش لج کردیم پس لطفا تو تصمیم گیری هاتون دقت کنین :) ]

●●●

داشتم وسایل صبحونه رو روی میز میچیدم.
میدونم هوسوک برای صبحونه برنج می خوره ولی متاسفانه این یه قلم جنس رو یادم رفته بود!
ولی تموم سعیمو کردم تا غذاهایی که درست می کنم خوش بو و خوش رنگ از آب در بیان.
بعد از چیدن میز صبحونه رفتم آب پرتقال بگیرم که صدای کشیده شدن دمپایی روی کف خونه منو به خودم آورد.
سرمو بالا گرفتم و دیدمش.
مثل همیشه کیوت و...دوست داشتنی!
شاید کلمه دوم یکم بی انصافی باشه شاید هم واقعا من همیشه دوسش داشتم و نخواستم قبول کنم!!
آشپزخونه با پنج تا پله بالاتر از پذیرایی قرار داشت پس تا سرشو بالا گرفت تونست منو ببینه که دارم پرتقالا رو از وسط کات می کنم و آمادشون میکنم برا آبمیوه گیری.
نمیخواستم با رفتارم حساسیت بی مورد ایجاد کنم!
اون احمقی که بهش گفتم از سر کارش که برمیگرده برش داره و بیارتش به قرارمون، اونقدری بهش دارو بیهوشی خورونده که دو روزه خوابیده و الانم اینجوری منگ میزنه!
در هر حال فعلا تو حالت صلح قرار داره! و بهتره تا وقتی حرفام باهاش تموم نشده همین حالتشو حفظ کنه!
_:" من..کجام...تهیونگ؟!"

سعی کردم خیلی خود دار باشم! آخه منه بدبخت رو صداش کراش داشتم!
آب پرتقالا که آماده شدن و رو میز گذاشتمشون و با یه لبخند مهربانانه از پله ها اومدم پایین.
میشه گفت دیگه خوابش پریده بود ولی اون موهای شلخته اش و پیرهن لباس خوابی که چون براش گشاد بود، از یه طرف رو شونه اش افتاده بود، داشت دیوونه ام می کرد!
انگار اصلا متوجه نیست با چه وضعی جلوم وایساده!
_:" به ویلای من تو ایتالیا خوش اومدی! البته اینجا یکی از جزیره هاشه!
ولی خیلی خوش آب و هواست بهت قول میدم..."
_:" برا چی منو آوردی اینجا تهیونگ!؟ تو خودت خبر داری من آخر این هفته قراره ازدواج کنم!"
_:" آروم باش هوسوک! میدونم! تازه اول هفته اس. خودم آخر هفته با هلیکوپتر شخصیم می برمت کره تو بغل نامزدت!"

★VHOPE ONESHOTS★Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt