●°◆[ Accursed ]◆°●
•
⊙ Top: Taehyung >> black swan ⊙
•
⊙ Bottom: Hoseok ⊙
•
⊙ Genere: fantasy _ romance _ supernatural _ mystery ⊙
◆●◆●◆●
Black swan (part 3): نفرین شده
فلش بک...
شب شده بود و مه کم رنگی اطرافو احاطه کرده بود.
" برای دیدن دریاچه باید توی شب از میان سیاهی گذر می کرد "
و از اونجایی که دریاچه فقط زیر نور جادویی ماه، در شب می درخشید و نمایان میشد، فرصت کوتاهی برای دیدن اون داشت!
ولی واقعا می ارزید؟! این همه خطر؟؟ مواجه شدن با چیز هایی که ماهیت طبیعی نداشتن و فرای اون بودن؟!
می ارزید به یه کنجکاوی نسبتا بچگانه؟! میتوسنت همین الان بی خیال بشه و برگرده!
به پشت سر، راهی که اومده بود، نگاه کرد. درختان، در هم تنیده بودن و ورودی جنگل رو که چند متر اونور تر بودو پنهان کرده بودن!
واقعا الان وقت جا زدن بود؟! میتونست بعدها با خودش کنار بیاد؟!
قطعا نه!
پس به راهش درمیون کوره راه نیمه روشن جنگل ادامه داد. یقین داشت این کوره راه همون مسیر پنهان ماهه که اون مرد ازش حرف میزد!
مسیری که فقط با چشم اعتقاد قلبی قابل دیدن بود. و اون حالا به وجود اون دریاچه اعتقاد داشت و میتونست برای اولین بار اون کوره راه عجیبو میون جنگل ببینه!
انگار یه گرد جادویی روی زمین پاشیده شده بود تا اونو به سمت مقصدش راهنمایی کنه!
بالاخره آخرین قدم ها هم طی میشه و چانسو به دریاچه ای که در قلبش انتظارشو می کشید می رسه!
نفس هاش تند و عمیق شده بود. آب اون دریاچه واقعا می درخشید!
زیر نور ماه! ماهی که تو اون شب رازآلود، از هر شب دیگه ای درخشان تر به نظر میرسید!
سرشو پایین برد و با چشمهایی کنجکاو سرتاسر و اطراف دریاچه رو پویید!
ناگهان، نگاهش ثابت موند! روی یک جسم سیاه که گوشه ای روی تخته سنگی نشسته بودو درهم رفته بود.
جلو تر رفت. درخشش ماه که به اون جسم برخورد کرد، شناسایی اون برای چانسو آسون تر شد.
اون یک مرد بود که خیلی بزرگ تر از چانسو به نظر می رسید. و البته خیلی عجیب و مبهم!
کت تمام خز از پر های سیاهی به تنش داشت و کلا به غیر پوست گندمی تیره اش و لبهاش همه جاش مشکی بود!
لبهای سرخش و چشمای مشکیش زیر نور ماه میدرخشیدن!
چشمای زیبایی که خالی از احساس به نظر می رسیدن.
اوه نه! چشمای زیبا و کشیده اش خالی نبودن! اونا پر بودن از دلتنگی، از غم، از انتظار!
از اندوه!!
سفیدی چشماش به سرخی زد و یه لحظه بعد، یه رد درخشان روی صورت صاف و بی نقصش پدید اومد!
باورش نمیشد که اون مرد پرشکوهی که میدید، اشک ریخته!
ولی وقتی حرکت سنگین سیب گلوی اون مردو دید حدسش تایید شد!
ناخداگاه قدمی به جلو برداشت.
انگار روی مرزی نامرعی پا گذاشته بود! مرزی که محدوده اون مرد رو نشون می داد!
از برگشت ناگهانی اون مرد به سمتش و تمرکز اون چشمای غم دیده روی خودش احساس گناه و ترس می کرد!
خواست برگرده! میخواست به پاهای سنگ شده اش فرمان بده که زودتر راه اومده رو برگردن ولی یه مانعی وجود داشت!
اونم اون مردی بود که به آرومی از روی تخته سنگ بلند شد و بدون هیچ عجله ای با گام های کوتاه به سمتش اومد!
درست مثل عنکبوتی که از به دام افتادن طعمه اش مطمئن بود، ولی وقتی حرکت می کرد، وقتی گام برمیداشت، شکوه عجیبی رو به نمایش می ذاشت!
این شکوه قطعا متعلق به یه انسان یا حتی یه عنکبوت نبود!!
زمانی به خودش اومد و فهمید محو حضور اون مرد شده که، اونو درست تو دو قدمی و بالای سرش دید!
تا جاییکه میتونست کمرشو صاف کرد ولی هنوزم باید سرشو برای دیدن اون چشمها بالا می گرفت!
اون مرد غریبه طوری باهاش رفتار می کرد و طوری آرامش داشت که انگار سالهاست اونو میشناسه!
منتظر بود هرلحظه به حرف بیاد و جملاتی مثل ' از اینجا گورتو گم کن ' یا ' به چه حقی خلوتمو بهم زدی ' یا ' با دستای خودم خفه ات میکنم ' بگه ولی...
_: چرا تو؟!
اونقدر محو تنین گرم و گیرای اون صدا بود که اصلا متوجه جمله ای که شنید نشد!
بطرز ناخداگاه لب زد: چی؟!
نگاه مرد روی لبهای چانسو لغزید!
اون مرد، همون طوری که بود، مثل چانسو لب زد:
چزا تو باید کسی باشی که ماه انتخابش کرده؟!
اصلا سر در نمیاورد!
ماه انتخابش کرده؟!
ناگهان صدای ظریف و زیبای زنی تنین انداخت:
بهم اعتماد کن تهیونگ! اون زیباترین روح رو برای تو داره! اون کسیه که ویژگی های شخص مقدر شده ارو داره!
اون صدا در عین محکم بودن، دل پذیر و فریبنده بود!!
ناگهان تمام آرامش اون مرد به یکباره محو شد و تمام چیزی که چانسو دید خشم بی سابقه و هولناک بود!!
_: د آخه روح کثیف اگه به خاطر تو عه جنده نبود من الان همچین وضعیتی نداشتم!!!
صدای بم و خشمگین اون مرد برای چانسو بی شباهت به ناقوس سنگین مرگ نبود!
نمی دونست توهمه یا واقعیت اما همزمان با خشم اون مرد که تهیونگ نامیده شده بود، آب دریاچه متلاطم شد و درختان و شاخ و برگها آشفته شدن!
×: دهنتو ببند!
صدای اون زن اینبار مثل خود تهیونگ خشمگین و پرصلابت به گوش رسید!
×: تو چطور جرعت میکنی به من توهین کنی؟!
_: تو چطور میتونی انقدر پر رو و بی شرم باشی؟!
×: من بی شرمم؟!؟ نسیان تو به شرم من مربوط نیست! تو بودی که قانون شکستی! هرکسی که در طبیعت، قانونی رو میشکنه، شکسته میشه این اساس و پایه طبیعته! من جلوی اون انتقامو گرفتم! من بودم که تورو از سرنوشت وحشتناکت نجات دادم! سرنوشت تو یه راهه نابودی بود! من بودم که نزاشتم کار تو به فرجام ختم بشه!
صدای زن هر لحظه بلند تر بلند تر میشد.
_: این نفرینی که توش سالیان ساله گرفتار شدم کار کی بود؟!
تحقیر و خشم تنها چیزی بود که از لحن تهیونگ استنتاج میشد!
×: من!
زن محکم و بدون هیچ واهمه ای بیان کرد!
×: من بودم که نفرینت کردم! ولی بهت گفتم چطوری این نفرینو نابود کنی؟! طلسمی روت گذاشتم و عوضش دست طبیعتو ازت دور نگه داشتم! حالا تو آزادی! میتونی کاری که بهت گفتمو انجام بدی و برای همیشه از این نفرین نجات پیدا کنی! یا میتونی هم سرسری از کنارش رد بشی و به زندگی نفرین شدت ادامه بدی!!
تهیونگ دوباره به سمت چانسو برگشت! اینبار دیگه خبری از اون خونسردی نبود!
_: داری میگی که من...یه انسان بی گناه و پاکو وارد گرداب نفرینم کنم که معلوم نیست ازش جون سالم به در ببره یا نه؟!
قلب چانسو با هر کلمه تهیونگ محکم به سینه اش می کوبید! قرار بود نفرین بشه؟!
×: اون میتونه کمکت کنه مطمئنم! روح اون آماده است از چی می ترسی!
تهیونگ روی زمین نشست و موهای خوش حالت مشکیشو محکم لای انگشاش فشار داد.
برای قریب به یک دقیقه سکوت واهمه واری حاکم جنگل شده بود! انگار همه چیز های دیدنی و نادیدنی منتظر انتخاب تهیونگ بودن!
_: از اینکه یه آدم متظاهر باشم متنفرم!
بالاخره صداش، این سکوتو شکست. از جاش بلند شد و درحالیکه به سمت چانسو می رفت گفت:
من آدم نیستم اصلا! واقعا نیستم! هیچ وقت نبودم!! من نفرین شده ام! نمیدونم چقدر از این مکالمه لعنتی بین من و ماه سر درآوردی ولی من نفرین شدم که تا ابد تو این دریاچه بپوسم! یه قوی مشکی بدبخت و البته...قانون شکن که تنبیهش کردن، تبعیدش کردن، قرار بود نابود بشه ولی نفرسن شد به جاش و حالا!..میرسیم به جایی از داستان که به تو مربوط میشه.
و با انگشتش به سمت چانسو اشاره کرد.
_: پس خوب گوش کن! وقتی ماه داشت نفرینم می کرد، بهم راهی رو نشون داد تا از این نفرین نجات پیدا کنم ولی...باید بدونی هیچ چیز این راه تضمین شده نیست!
این یه نفرین قویه! داره کم کم جون منو میگیره ولی تو بی تقصیری! اما اگه وارد بازی زندگی من بشی ینی وارد این نفرین شدی!
من دارم عذاب می کشم! این نفرین نیست! این آتیشیه که شعله هاش داره منو میسوزونه!
نمیخوام تو رو هم درگیر این شعله ها کنم!
تهیونگ جلو رفت. دستای بزرگشو قاب صورت رنگ پریده از ترس چانسو کرد و با انگشت شصتش لپ های نرمشو نوازش کرد که تو اوت سوز شب زمستونی یخ کرده بودن!
_: تو پاکی و بی گناه! من نمی تونم...تورو به گناه خودم آلوده کنم!
چانسو بی اختیار لب زد:
ازم چی میخوای؟!
_: ماه..میخواد که تورو واسطه تعهد کنم!
_: واسطه تعهد؟!
_: میدونی واسطه تعهد کیه و باید چیکار کنه؟!
چانسو سرشو به طرفین تکون داد.
_: هر نفرینی برای باطل شدن به یه واسطه تعهد نیاز داره!...هر کسی نمی تونه واسطه تعهد بشه!! تو...خوشبختانه یا بدبختانه ویژگی یه واسطه رو داری!
_: پس میتونم نفرینتو باطل کنم؟!
تهیونگ برای چند ثانیه مکث کرد. نگاه نا آرومش بین مردمکای پسر کوتاه تر می گشت، دنبال یکم ترس، یکم یه چیزی مثل جا زدن! ولی نبود!
_: آره!
نگاه اون پسر نه تنها نلرزید بلکه مصمم تر شد!
_: ولی نمی دونی این نفرین اصلا چی هست و تهش چی نسیبت میشه! بازم دنبال باطل کردن طلسمم هستی؟!
چانسو محکم ایستاد. هیچ نشونی از اینکه قدری ترسیده نشون نداد.
_: خوب برام بگو!
تهیونگ دستاشو برداشت و این بار روی گردن ظریف اون پسر که انگار با دست تراشش داده بودن، کشید!
این کار بلافاصله واکنش چانسو رو در پی داشت!
چشماشو با لذت بست و مسیر رندوم حرکت انگشتای تهیونگو روی پوستش دنبال کرد.
_: من یه قو ام! یه قوی سیاه نفرین شده که شب ها به حالت انسان درمیاد و فرصت می کنه تا با یه انسان که ویژگی های واسطه رو داشته باشه جفت گیری کنه!
اما نه یه جفت گیری معمولی!! باید پر از عشق باشه! چیزی که دو طرف رو وادار میکنه به حرکت، عشق باشه! تو نبض رگهای دو طرف عشقشون به همدیگه جریان پیدا کنه!
باید...
حرکت دستای تهیونگ متوقف شد. چانسو به آرومی پلکهاشو باز کرد و تو نگاه لرزون و درخشان تهیونگ خیره شد.
_: باید جسمت و روحت متعلق به من باشه!
پایان فلش بک...
YOU ARE READING
★VHOPE ONESHOTS★
Fanfictionاولین مجموعه وانشات های فارسی از کاپل ♥ ویهوپ ♥ با ژانر های: اسمات_ فلاف _ رومنس _ فانتزی _ هیستوریکال و... { از وانشاتای درخواستی هم استقبال میکنم ^.^ }