《.•°[ Black Swan]°•.》

584 92 19
                                    

●°◆[ True Love ]◆°●

⊙ Top: Taehyung >> black swan ⊙

⊙ Bottom: Hoseok ⊙

⊙ Genere: fantasy _ romance _ supernatural _ mystery ⊙

◆●◆●◆●

Black swan (part 6): عشق حقیقی

( هوسوک )

_: تو آخرش منو دق میدی هوسوک!
مادرم، درحالیکه داشت برای سومین بار حوله رو میچلوند تا مطمئن شه خوب خشک شده و آب اضافه اش گرفته شده گفت و بعد اون حوله رو جایگزین حوله داغی کرد که روی پیشونیم بود!
_: من باید از دست تو چیکار کنم آخه؟!
گلوم داغون بود پس بزور و فقط به خاطر اینکه نمی تونستم ببینم اینجوری حرص میخوره گفتم:
_: غصه نخور یه تب ساده اس!
_: یه تب ساده؟! سه ساعته دارم جون میکنم یه درجه از تبت کم بشه! تو چت شد آخه؟!؟ مگه لباس گرم نپوشیده بودی؟؟ دیشب هم که نه برف اومد نه بارون که بگم زیرش موندی و سرماخوردی! گلوت که دیگه بهتره من حرفی نزنم خودت داری بیشتر عذاب می کشی!
باز می گی یه تب ساده اس؟؟؟ خوبه یه تب اس!...از نظر تو یه تب واقعی چی میتونه باشه؟!
+: باشه دیگه تمومش کن نارا! بیچاره پسرت از دست غرغرات سرسام گرفت!
_: شما هم هی طرفداریشو بکنین! همین کارو کردین که نتیجه اش این شد!
تحویل بگیر! نوت حتی نمیتونه از رو تختش بلند شه! از بدن درد و گلودرد به زور نفس میکشه! تحویل بگیر!!
+: خیله خب. تو برو من حواسم بهش هست!
مادرم یه بار دیگه تبمو چک کرد و خداروشکر این سری دو درجه کمتر شده بود و مادرم به همین خاطر رضایت داد چند دقیقه تنهام بزاره و بره سوپ درست کنه!
من حالم جسمیم داغون بود درست، ولی حال روحیم صد برابر افتضاح تر از حال جسمیم بود!
این وسط یه چیزی ته قلبم بهم می گفت تهیونگ که پیشم باشه زودتر خوب میشم!! یه چیز حرص درار و رو اعصاب که با زبونه بی زبونی بهم می گفت دارم دلمو به اون مرد مو مشکی می بازم!
من باید ببینمش! باید تموم سعیمو کنم که حالم خوب بشه تا مادرم اجازه بده بتونم برم بیرون و ببینمش!
من امشب باید ببینمش و بهش بگم که میخوام واسطه تعهدش بشم!
کل راه دریاچه تا خونه رو فقط داشتم به این فکر می کردم که واقعا چه حسی به تهیونگ دارم و نهایتا به این نتیجه رسیدم که میخوام تا تهش باهاش بمونم!
حتی اگه ته ماجرامون به تلخی مرگ بود، برام شیرین تر از زندگی با عذاب وجدان و حس سرزنش بود!
جفت شدن ( هنوزم گفتنش برام باعث خجالته-_-) با تهیونگ، کسی که از عشقش مطمئنی و مطمئنی که کس دیگه ای رو نداره تا بهت خیانت کنه و حرفی برای فریب دادنت نداره می ارزه به زندگی با کسی که توهم داره آویزونش شدی و خودتو بهش تحمیل کردی و در حد و لایقش نیستی!!
آره!! من از اولش به این امید که بتونم با کراشم یه زندگی عاشقانه رو تجربه کنم میخواستم اون دریاچه رو پیدا کنم!
قرار بود پیداش کنم و اونجا آرزو کنم تا همیشه من و کراشم عاشق هم بمونیم و یه زندگی آرومو باهم داشته باشیم ولی الان...اوضاع فرق کرده!
الان که دارم برای رفتن به اون دریاچه که اتفاقا جاش رو هم خوب بلدم جون می دم یه دلیل دیگه دارم!
من امشب هرطور شده باید از سد مادرم و این بیماری مسخره عبور کنم!!
اومدم به بدن کرخت شدم یه تکونی بدم که یهو کمردرد و گردن درد و ستون فقرات درد و خلاصه هر چی درد بود بهم هجوم آوردن!
تک تک استخونا و ماهیچه های بدنم درد می کرد! باورم نمیشد یه سرماخوردگی ساده منو اینطوری از پا دراره!
کاش حداقل تهیونگ گوشی داشت تا بهش پیام می دادم حرفامو! یا بهش یه جوری زنگ می زدم!!
از کلافگی داشتم دیوونه میشدم و تنها کاری که می تونستم بکنم این بود که حداکثر همکاری رو با مامان و مامان بزرگم داشته باشم تا زودتر حداقل بتونم از جام بلند شم!!
○○○

★VHOPE ONESHOTS★Where stories live. Discover now