لیام با کلافگی داشت به بیرون نگاه میکرد و خیلی مشتاق این بود ک برسه زود خونه پسرش.لباش رو غنچه کرده بود و آدمای مختلف رو میدید و خداروشکر میکرد ک ماشینی ک سوارشه دودیه و هیچ کسی نمیبیندش وگرنه همه غش میکردن براش
وقتی ک زینش گفت ک بره حاضر شه حوصلش خیلی سرفته بود و دعا دعا میکرد ک این ترافیک فاکی از بین بره.
بعد چند دقیقه ک چشمش رو بسته بود راننده شخصیش گفت ک رسیدن و لیام چشمش رو سریع باز کرد و با ذوق نگاه میکرد ب مکانی ک دوس داشت ٫مکانی ک پسرش توش زندگی میکرد؛)
لیام گوشیش رو روشن کرد و بهش تکست داد ک بیاد پایین و دید ک سریع سین خورد تکستش کمی خندش گرفت و لبش رو گاز گرفت . الان فقط نیاز داشت پسرک مورد علاقش رو ببینه .
چشمش به پسری خورد ک با ذوق درو بست و داشت میومد طرف ماشین و لیام ی نیش خندی به زیبایی پسرش زد.
از قیافه زین معلوم بود ک هم استرس داره هم هیجان و وقتی ک نزدیک ماشین شد لیام در ماشین رو باز کرد و زین سریع داخلش شد و اول ی سلام کوتاهی به رانندش کرد و بعد به لیام نگاه کرد.
زین گونش سرخ شده بود و یه لبخند گنده ای بهش زد .وقتی سلام ارومی بهش کرد بی اختیار رفت تو بغل لیام و محکم بغلش کرد و سرش رو گذاشت روی سینه لیام.
لیام هم بغلش کرد و موهاش رو هی میبوسید و خوشبویی موهای پسرش داشت دیوونش میکرد .
ل: سلام پرتی بوی دلم واست خیلی تنگ شده بود.
زین نمیخاست از بغلش جدا شه و صورتش رو مثل ی کیتن میمالید به سینه لیام ک باعث شد لیام ریز ریز بخنده
ز: منم همینطور ددی جذاب من
ل: نمیخای جدا شی از من؟ میدونی ک انقدر گشنمه ک حاضرم تورو بخورم
زین کمی خندید و آروم کنار کشید و یه لبخند کیوتی بهش زد و لیام محکم لپش رو کشید .
ل:کجا بریم پرتی بوی ؟ خونه یا بریم رستوران؟
زین ب اون کسی ک داشت ماشین رو میروند نگاه کوتاهی کرد ک دید هیچ اهمیتی نمیده ابروش رو کمی برد بالا
ز: هی هرچی ک خودت میخای من هیچ نظری ندارم لی
لیام کمی فک کرد و دستش رو گذاشت روی رون پسرش و فشارش داد آروم و سرشو برد جلو و به رانندش گفت
ل:بهترین رستورانی ک میشناسی تو اینجا منو ببر
اونم یه چشمی گفت و ماشین رو دور زد و از اون ترافیک سنگین دور شد و راحت داشت ماشین رو میروند