part 5

408 42 58
                                    

میشا حس سنگینی تو سرش کرد
سرش به طور وحشتناکی درد میکرد
با دست چپش سفت گرفتش

به ملحفه دور خودش نگاه کرد
این تخت اصلا اشنا نبود

این اتاق هم اشنا نبود

اون کجا بود
دیشب چه اتفاقی افتاده بود

سرش گیج میرفت ولی خودش بلند کرد و رو پاهاش ایستاد

نگاهش به لباس هاش افتاد
این بلوز این شلوار کوتاه هیچ کدوم برا اون نبود
بلوز البته کمی اشنا بود

جلوی ایینه قدی ایستاد
کمی فکر کرد
یادش اومد این بلوز جنسن بود
ولی تن اون چی کار میکرد

به سمت در کوچک گوشه اتاق رفت که حدش میزد دستشویی

ابی به صورتش زد و سعی کرد یادش بیاد دیشب چه اتفاقی افتاده

چشمش به انعکاس تصویر خودش افتاد
موهاش پریشون بودن

و چشماش قرمز

دیشب

دیشب اون و جنسن رفتن بار
میشا به شدت مست کرد

بعدش
بعدش....
تصاویر تار بودن

احساس بد تو معدش

چشمای سبز نگران

و لبای نرمش

و بعدشم خوابش برده

چی لبای نرمش
اون لعنتی بی هوا بوسیدش
محکم به پیشونیش کوبید

اون چه غلطی کرده
اون جنسن و بوسید

بدون اجازه
حتما الان جنسن ازش متنفر بود
اما
اون خوب یادش میومد

حالا یادش میومد
اون جنسن و بوسید ولی جنسن پسش نزد
همراهی ش نکرد ولی پسش هم نزد

چرا .....

نمیفهمید دلیل رفتارشو

چشماشو شست و از دسشوی بیرون اومد

به سمت هال رفت
قدم هاشو با احتیاط بر میداشت

راهرو رو طی کرد عکس های جنسن و با دختر کوچک رو دیوار دید

اینجا خونه جنسن بود
احتمالا دیشب بعد اینکه خوابش برده جنسن نتونسته ببرتش خونه
و اوردتش اینجا

عکس هارو با دقت نگاه میکرد
دونه دونه
تو همشون لبخند دختر کوچولو و چشمای درخشان جنسن به چشم میخورد

به اخرین عکس رسید
جنسن بود دخترک نبود ولی خانم زیبایی هم کنارش نشسته بود

اونو میشناخت
اون دنیل بود
همسر جنسن ینی همسر سابق جنسن

به عکس دقیق تر شد
چشماشو ریز کرد
چقد جنسن این عکس با جنسن الان فرق داشت
چقد خندش پر از شادی بود
دلیل این تفاوت چی بود
تنها تفاوت این عکس دنیل بود
دنیل ...

forbidden Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang