part 1

872 66 71
                                    

دوستان فقط تو فف بدونید که سوپر نچرال یکم دیر شروع شده (مثل جنسن  ۳۴سالش بوده شروع شده ) و اینکه فصل های کمتری هم داره ۵ یا ۶ فصل داره ..
......

جنسن و رایان سر میز صبحانه نشسته بودن
جنسن ترجیح میداد سکوت کنه و حداقل تا کریس نیومده در ارامش صبحانشو بخوره

میدونست رایان از دست برادر کوچیکشون حسابی عصبانیه
ولی سعی نکرد ارومش کنه
چون کارساز نبود فقط همین ارامش هم از خودش دریغ میکرد

عادت داشت به این دعوا های گاه و بیگاه شون ...

صدای کلید انداختن در اومد

کریس بود
جنسن خودشو اماده کرد برای یه دعوای صبحگاهی

کریس عینک دودی شو در اورد به توجه به نگاه خشمگین رایان  که سنگینی میکرد به سمت اشپز خونه رفت و بطری شیرو از یخچال برداشت سر کشید

رایان از بی خیالی کریس کلافه شده بود

دندوناشو بهم سابید

بی خیالی کریس داشت اعصابشو خورد میکرد
با حرص گفت

●دیشب کدوم گوری بودی که الان میای خونه ؟

کریس در کمال خونسردی یه تکه کیک برداشت و سر میز نشست و خورد

رایان دیگه نتونست خودشو کنترل کنه از جاش پاشد دو تا دستشو کوبید رو میز

و به کریس نهیب زد

●میگم دیشب چه غلطی میکردی که تا الان خونه نیومدی؟

کریس سرشو اورد بالا اخماش رفت تو هم
به جنسن نگاهی انداخت ولی جنسن بی توجه به تنش داشت صبحانشو میخورد

بعد روشو کرد به رایان
کریس یه لحظه ترسید
رایان عصبانی ترسناک بود

ارامشو ولی حفظ کرد و با خونسردی گفت

■فک نمیکنم لازم باشه برات توضیح بدم من یه ادم بالغم

با این حرفش رایان نعره زد

●تو غلط کردی که ادم بالغی ... کدوم ادم بالغ معمولی اصلا نمیگم مشهور و سلبریتی هستی ... کدوم ادم بالغ سالمی هرشب میره بار با یه نفر میخوابه ... هرشب ...

کریس با دوانگشتش چشماشو مالوند صندلی شو هل داد و از جاش بلند شد

■میدونی چیه اصن اشتباه از من بودم نباید میومدم خونه ...‌

کریس به سمت در خروجی رفت

رایان از جاش بلند شد و پوزخند عصبی زد

●برو برو مثله دختر بچه ها قهر کن

کریس بدون اینکه روشو برگردونه انگشت فاک شو به سمت رایان گرفت

رایان پوفی کشید و دستشو به صورتش مالوند

رو به جنسن کرد

●می بینی اصلا انگار نه انگار سی سالشه مثله بچه های هفده ساله رفتار میکنه

جنسن چیزی نگفت و به صبحانش ادامه داد خودش به اندازه کافی درگیری ذهنی داشت
مشکلات رایان و کریس براش زیاد بزرگ نبود

چشمش افتاد به دختر کوچولویی که با عروسک دستش ایستاده و چشمای خوابالودشو میمالونه

از بس رایان داد و بیدا کرد جی جی رو بیدار کرد

از سر میز بلند شد و به سمت دختر کوچولوش رفت

موهای طلایی شو نوازش کرد

♤چرا بیدار شدی فرشته کوچولو؟

جی جی چشمای خمارش و به صورتش باباش دوخت

+اخه عمو رایان و عمو کریس داد زدن من از خواب بیدار شدم

جنسن لعنتی به رایان فرستاد
اگه مجبور نبود خیلی وقت پیش جی جی رو با خودش میبرد تا تنها زندگی کنن

صورتشو بوسید
♤پاشو بیا بغل بابا بریم مسواک کنیم

بلندش کرد و تو اغوشش گرفت
......
میشا یه از قهوه ی تلخش چشید
هومی کشید
عاشق تضاد قهوه و شیر بود
سفید و سیاه
تلخ و شیرین

تام کنارش نشست
☆صب بخیر

میشا لبخند زد

◇صبح تو ام بخیر واسه تو هم قهوه ریختم

میشا به کنار میز اشاره کرد
تام برش داشت

☆ممنون

تام برگه های زیر دست میشا رو دید کنجکاو شد ابروشو بالا انداخت

☆دیالوگ هاتو حفظ کردی ؟

میشا با نا امیدی اهی کشید

◇اره البته فک کنم ...

تام برگه هارو از زیر دست میشا کشید

☆ام بزار ببینم ... تو کستیل ای

میشا سرشو تکون داد

تام سرشو کج کرد

☆اسمش شبیه اسم یه شیطان نیست

میشا لیوانشو با لبش چسبوند

◇خب چون اسم یه شیطان نیست بر عکس اسم یه فرشته س

تام لباشو به پایین کج کرد

☆فک کردم قراره نقش یه شیطانو بازی کنی

◇نه برنامه عوض شد قراره نقش یه فرشته رو بازی کنم .... یه فرشته که دین وینچستر و از جهنم بیرون میکشه

☆دین وینچستر ها ؟ چه فرشته خوش شانسی

میشا چشماشو چرخوند و برگه رو از دستای تام قاپید

تام خنده ی ریز ‌کرد

☆خب چیه ... باید خوش شانس باشی که بشی فرشته نجات جنسن اکلز ...

میشا کت شو تنش کرد

◇پاشو بسه چرت پرت پاشو تا از کار اخراجت نکردن پاشو برسونمت خودمم دیرم شده

‌........
امیدوارم پارت اول و دوست داشته باشید
ممنون که میخونید
💙💚❤

اسم دیک و عوض کردم اخه تو اسمات ها به مشکل بر میخورم  ...😶

forbidden Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin