part 7

2.6K 483 15
                                    

همونطور که تو بغل هم دراز کشیده بودن و رو سینه هم اروم نفس میکشیدن جونگین سکوتو شکست
"معذرت میخام"
سهون سرشو بلند کرد و زل زد به جونگین تا حرفشو ادامه بده
"برای همه کارایی که باعث شد ناراحت شی...من کل مدت همه ی اونارو تکرار کردم و گفتم ببخشید ، معذرت میخوام"
سهون لبخندی زد و با انگشتاش صورت جونگینو لمس کرد
" مشکلی نیست..داری عالی پیش میری "
" منو ول نکن سهون"
سهون ساکت موند چون حس میکرد حرف جونگین ادامه داره
" منظورم اینه که..الان نرو..میخام بگم من اینجا زندانیت نکردم..هرموقه بخوای میتونی بری ولی قبلش بهم بگو...جدا نشو دور نشو..حرف بزن باهام..خب؟ مثل اونا نباش "
سهون ابروشو انداخت بالا
" اونا؟"
جونگین صداشو صاف کرد و چند ثانیه ساکت موند
" همه سهون..همه"
" میخوای حرف بزنیم "
جونگین نگاهش کرد و دو به شک موند که بگه یا نه ولی اخرسر نگاهشو از سهون گرفت
" این داستان برای یه وقت دیگست"
قبل اینکه به سهون نزدیک تر شه لبخندی بهش زد و سهون با حس نفسای داغ جونگین رو لباش چشاشو بست.
اونا اروم نمیبوسیدن و حتی پیش بینی شده هم نبود ولی سهون میمرد برای حس رمانتیک بینشون..
با حس لبای نرم جونگین رو لباش ذوب میشد.
لبای جونگین همیشه نرم و لطیف بودن..تمام سهون رو بین خودشون میکشیدن و عاشقانه میبوسیدن.
سهون بهش اجازه داد لباشو احاطه کنه و هردورو تو خودش اب کنه..
برای جونگین سهون مثل یه ابنبات شیرین بود و برای سهون جونگین یه شکلات تلخ..اونا لبای همو میشناختن و به خوبی وقتایی که زبوناشون باهم رقابت میکردن تا یکیشون تسلیم شه رو به یاد داشتن
دستای جونگین کشیده شدن رو گردن سهون و همونطور که دهنشو مزه میکرد موهاشو نوازش کرد
سهون دستاشو دور گردن جونگین حلقه کرد و موهاشو کشید بین انگشتاش
ناله ارومی بخاطر مکش زبونش بین لبای پسر بزرگتر کرد و قبل از اینکه سرشو عقب بکشه دیک سفت شده ی جونگینو حس کرد با نفس نفس گفت
" د..ددی "
جونگین سرشو پایین برد و چندبار دیگه لباشو بوسید
" جونم بیبی"
سهون با گونه های سرخ شده نگاهش کرد
" دوباره سخت شدی .."
جونگین بیخیال شونشو بالا انداخت
" جفتمون میدونیم فقط یه نفر میتونه درستش کنه "
و چند دقیقه بعد سهون بود که خودشو تو بغل جونگین پیدا کرد اونم درحالی که ضربه های محکم و ارومش به جنون میرسوندنش
___________________________________________
22مارچ
- فکر میکردم قراره بهم زنگ بزنی میدونی ؟ -
جونگین لبخندی به صدای ازار دهنده پشت گوشی زد
- سلام جونگده ، حال احوالت چطوره؟
- اگر شکستنم بخاطر اینکه تو هیچی بهم نگفتیو درنظر نگیرم، خوبم-
جونگین همونطور که برگه های جلوشو امضا میکرد اروم خندید
- معذرت میخوام سرم خیلی شلوغ بود
- فکر کنم کادو تولدت یه حواس پرت کن لنتیه نه ؟-
جونگین لبخندی بخاطر اینکه یه اثری سهون تو مکالمشون بود
- نه اتفاقا خیلی کمک دستم شده
- داشتم با کیونگسو حرف میزدم یکم پیش..گفت سهونو خدا فرستاده و تایم سختیو برات رقم میزنه-
- تو امارمو میگیری؟
- تقریبا-
جونگده با بیخیالی جواب میده
- احساس میکنم دیگه امنیت ندارم
مرد بزرگ تر بلند میخنده
- نگران نباش موقعیتای خجالت اورو برای خودش نگه داشت ولی درکل خوشحال شدم که بهتری -
جونگین خودکارو رو میز ول کرد و به صندلی تکیه داد
- سهون خیلی خوبه..و به اندازه کافی خوشم میاد ازش
- فقط خوشت میاد؟-
جونگین اسم هیونگشو فریاد زد و همزمان شد با پیچیدن صدای خندش تو گوشش
- این عالیه که دوباره هیونگ صدام میکنی .وقتی برگردم کرده باید برای سهون کادو بیارم-
- چقدر دیگه پاریس میمونید؟
- مینسوک تو ماه اینده هم اینجا قرار کاری داره و کلی کارای دیگه که من ازش خبر ندارم..صو ، اره -
- خب..کارت چطوره ؟
- عالی..ادمای اینجا از خرید وسایل شرق خسته نمیشن-
- خوشحالم که جفتتون دارید خوب پیش میرید هیونگ
- ممنونم جونگینی ، ولی واقعا خیلی خوبه که پیش سهون حالت بهتره ، تو لیاقت اینو داشتی میدونی ؟-
جونگین یکم ساکت موند و صورت خندون سهون پشت تو سرش شروع به خودنمایی کرد
- میدونم هیونگ، ممنون

جونگین با حضور سهون تو زندگیش خیلی عوض شده بود..بیشتر اهمیت میداد ..
به همه چی !
سعی میکرد دلشو نشکنه ، سعی میکرد چیزایی بخره که سهون دوست داره ، تلاششو میکرد اونو خوشحال کنه
هرچیزی که سال ها بود جونگین بهشون اهمیتی نمیداده دوباره خودشو نشون داده بود و اینا چیزایی بودن که جونگین نمیتونست انکارکنه.
سهون زندگیشو عوض کرده بود!

-
سلام کیوتیا ، بابت تاخیر زیادم ببخشید..
هفته بعد پارت پایانی اپ میشه
بابت کم بودنش هم معذرت میخام کیوتیا
دوستون دارم ^^
ممنون که صبورید♡

daddys suger babyWhere stories live. Discover now