همونطور که تو بغل هم دراز کشیده بودن و رو سینه هم اروم نفس میکشیدن جونگین سکوتو شکست
"معذرت میخام"
سهون سرشو بلند کرد و زل زد به جونگین تا حرفشو ادامه بده
"برای همه کارایی که باعث شد ناراحت شی...من کل مدت همه ی اونارو تکرار کردم و گفتم ببخشید ، معذرت میخوام"
سهون لبخندی زد و با انگشتاش صورت جونگینو لمس کرد
" مشکلی نیست..داری عالی پیش میری "
" منو ول نکن سهون"
سهون ساکت موند چون حس میکرد حرف جونگین ادامه داره
" منظورم اینه که..الان نرو..میخام بگم من اینجا زندانیت نکردم..هرموقه بخوای میتونی بری ولی قبلش بهم بگو...جدا نشو دور نشو..حرف بزن باهام..خب؟ مثل اونا نباش "
سهون ابروشو انداخت بالا
" اونا؟"
جونگین صداشو صاف کرد و چند ثانیه ساکت موند
" همه سهون..همه"
" میخوای حرف بزنیم "
جونگین نگاهش کرد و دو به شک موند که بگه یا نه ولی اخرسر نگاهشو از سهون گرفت
" این داستان برای یه وقت دیگست"
قبل اینکه به سهون نزدیک تر شه لبخندی بهش زد و سهون با حس نفسای داغ جونگین رو لباش چشاشو بست.
اونا اروم نمیبوسیدن و حتی پیش بینی شده هم نبود ولی سهون میمرد برای حس رمانتیک بینشون..
با حس لبای نرم جونگین رو لباش ذوب میشد.
لبای جونگین همیشه نرم و لطیف بودن..تمام سهون رو بین خودشون میکشیدن و عاشقانه میبوسیدن.
سهون بهش اجازه داد لباشو احاطه کنه و هردورو تو خودش اب کنه..
برای جونگین سهون مثل یه ابنبات شیرین بود و برای سهون جونگین یه شکلات تلخ..اونا لبای همو میشناختن و به خوبی وقتایی که زبوناشون باهم رقابت میکردن تا یکیشون تسلیم شه رو به یاد داشتن
دستای جونگین کشیده شدن رو گردن سهون و همونطور که دهنشو مزه میکرد موهاشو نوازش کرد
سهون دستاشو دور گردن جونگین حلقه کرد و موهاشو کشید بین انگشتاش
ناله ارومی بخاطر مکش زبونش بین لبای پسر بزرگتر کرد و قبل از اینکه سرشو عقب بکشه دیک سفت شده ی جونگینو حس کرد با نفس نفس گفت
" د..ددی "
جونگین سرشو پایین برد و چندبار دیگه لباشو بوسید
" جونم بیبی"
سهون با گونه های سرخ شده نگاهش کرد
" دوباره سخت شدی .."
جونگین بیخیال شونشو بالا انداخت
" جفتمون میدونیم فقط یه نفر میتونه درستش کنه "
و چند دقیقه بعد سهون بود که خودشو تو بغل جونگین پیدا کرد اونم درحالی که ضربه های محکم و ارومش به جنون میرسوندنش
___________________________________________
22مارچ
- فکر میکردم قراره بهم زنگ بزنی میدونی ؟ -
جونگین لبخندی به صدای ازار دهنده پشت گوشی زد
- سلام جونگده ، حال احوالت چطوره؟
- اگر شکستنم بخاطر اینکه تو هیچی بهم نگفتیو درنظر نگیرم، خوبم-
جونگین همونطور که برگه های جلوشو امضا میکرد اروم خندید
- معذرت میخوام سرم خیلی شلوغ بود
- فکر کنم کادو تولدت یه حواس پرت کن لنتیه نه ؟-
جونگین لبخندی بخاطر اینکه یه اثری سهون تو مکالمشون بود
- نه اتفاقا خیلی کمک دستم شده
- داشتم با کیونگسو حرف میزدم یکم پیش..گفت سهونو خدا فرستاده و تایم سختیو برات رقم میزنه-
- تو امارمو میگیری؟
- تقریبا-
جونگده با بیخیالی جواب میده
- احساس میکنم دیگه امنیت ندارم
مرد بزرگ تر بلند میخنده
- نگران نباش موقعیتای خجالت اورو برای خودش نگه داشت ولی درکل خوشحال شدم که بهتری -
جونگین خودکارو رو میز ول کرد و به صندلی تکیه داد
- سهون خیلی خوبه..و به اندازه کافی خوشم میاد ازش
- فقط خوشت میاد؟-
جونگین اسم هیونگشو فریاد زد و همزمان شد با پیچیدن صدای خندش تو گوشش
- این عالیه که دوباره هیونگ صدام میکنی .وقتی برگردم کرده باید برای سهون کادو بیارم-
- چقدر دیگه پاریس میمونید؟
- مینسوک تو ماه اینده هم اینجا قرار کاری داره و کلی کارای دیگه که من ازش خبر ندارم..صو ، اره -
- خب..کارت چطوره ؟
- عالی..ادمای اینجا از خرید وسایل شرق خسته نمیشن-
- خوشحالم که جفتتون دارید خوب پیش میرید هیونگ
- ممنونم جونگینی ، ولی واقعا خیلی خوبه که پیش سهون حالت بهتره ، تو لیاقت اینو داشتی میدونی ؟-
جونگین یکم ساکت موند و صورت خندون سهون پشت تو سرش شروع به خودنمایی کرد
- میدونم هیونگ، ممنونجونگین با حضور سهون تو زندگیش خیلی عوض شده بود..بیشتر اهمیت میداد ..
به همه چی !
سعی میکرد دلشو نشکنه ، سعی میکرد چیزایی بخره که سهون دوست داره ، تلاششو میکرد اونو خوشحال کنه
هرچیزی که سال ها بود جونگین بهشون اهمیتی نمیداده دوباره خودشو نشون داده بود و اینا چیزایی بودن که جونگین نمیتونست انکارکنه.
سهون زندگیشو عوض کرده بود!-
سلام کیوتیا ، بابت تاخیر زیادم ببخشید..
هفته بعد پارت پایانی اپ میشه
بابت کم بودنش هم معذرت میخام کیوتیا
دوستون دارم ^^
ممنون که صبورید♡
YOU ARE READING
daddys suger baby
Fanfictionدوستای جونگین متوجه میشن که تنها چیزی که تو زندگیش کمه یه شوگر بیبی عه برای همین تصمیم میگیرن کادوی تولدش یه نفر رو وارد زندگیش کنن....... کاپل ها : کایهون (اصلی) ، چانبک و چنمین (فرعی) ژانر : رومنس ،اسمات