ماه ، قرارداد ، اتمام.
این کلماتی بودن که تو سر جونگین چندین بار بالا پایین شدن و رو تک تک نرو های عصبیش تاثیر بد گذاشت مثل اینکه در حال دیدن یه فیلم زرد باشه (یه نوع فیلم بی معنی با صحنه های دلخراش ) ..جوری که تا قبل از این اصلا بهش فکرم نمیکرد. چرا انقدر از زیرش شونه خالی کرده بود . سهون یه روز میرفت و جونگین اینو از اولش میدونست پس چرا این حرف سیلی محکمی تو صورتش شد ؟
-جونگین؟
جونگده اروم صداش کرد و منتظر شد تا از غرق شدن تو افکارش نجات پیدا کنه
-هوم ؟
- حالت خوبه ؟
جونگ صداشو صاف کرد و نگاهشو به اشپزخونه دوخت
-اره
وقتی سهون برگشت تو هال جو به شدت سنگین بود و مشکل اصلی اینجا بود که جونگین ، نگاهش نمیکرد و سعی میکرد مستقیم باهاش حرف نزنه . و اون شب به طرز عجیبی زود تموم شد. ********
جونگده به محض نشستن روی صندلی با چشم غره نگاهشو داد به بکهیون
- نباید اون بحثو میوردی وسط
بکهیون ابروهاشو بالا داد و جبهه گرفت
- من از کجا میدونستم میخواد اینطوری رفتار کنه ؟ نمیدونستم انقدر به سهون وابسته شده !
- کاملا واضح بود که وابستش شده بکهیون
-من نمیدونستم..
مینسوک با صاف کردن گلوش بین حرفاشون پرید
-اینکه به روی هم بیارید مشکل رو حل نمیکنه.اونا بینشون چیزایی میگذره که ما خبر نداریم. یه چیزی بیشتر از رابطه شوگر ددی- بیبی . و این فقط راجب جونگین نیست
وقتی توی آشپزخونه بودیم سهون طوری راجب جدنگ حرف میزد که انگار با ارزش ترین چیز زندگیشه و سهون دقیقا همونقدر که جونگین بهش عادت کرده ، وابستشه . اگر نه احتمالا بیشتره ~
جونگده بعد از چند ثانیه طولانی سکوت رو شکست
-امیدوارم زودتر به این نتجیه برسن..خوشحالم جونگین کار احمقانه ای نکرد
و بکهیون اروم تو جاش جمع شد . ********
بعد از اون شب هیچ چیز مثل قبل نبود
جونگین شروع کرده بود به نادیده گرفتن سهون؛ زودتر از همیشه بیدار میشد و بعد از خوابیدن سهون به خونه برمیگشت و یا وقتی که اون رو بیدار میدید میگفت که خستس و میره که بخوابه.
سهون نمیفهمید چرا جونگین همچین رفتاری داره و نمیتونست به این تغییر ناگهانی اون عادت کنه.
اون احساس میکرد که آسیب دیده و دفعات زیادی از جونگین به خاطر این رفتارش دلیل خواسته بود اما جونگین فقط دلیل رفتارش رو به کارش ربط میداد و بحث رو تموم میکرد.دوازدهم می
-نمیشه مثل دفعه آخر منم با خودت ببری؟
سهون وقتی که جونگین رو در حال بستن ساکش دید ازش پرسید.
جونگین هیچ حرفی راجع به کجا رفتنش و اینکه کی قراره بره به سهون نداده بود تا مجبور نشه که سهون رو همراه خودش ببره.
-بهت خوش نمیگذره سهون
سعی کرد نگاه سهون رو نادیده بگيره
-اونجا کلی مشکل برای کارم پیش اومده که لازمه حلشون کنم"
سهون جلوی جونگین ایستاد و دست هاش رو گرفت
-جونگین....
پسر بزرگتر با نگاه نادم و پشیمونی بهش نگاه کرد
-معذرت میخوام
سهون روی پنجه هاش ایستاد و سعی کرد که لب های جونگین رو ببوسه ولی جونگین با تکون دادن سرش مانع از این شد که سهون اون رو ببوسه.
-جونگین.... مشکلت چیه؟
سهون به آرومی زمزمه کرد.
جونگین به سختی لبخندی روی لباش نشوند و بوسه ای روی پیشونی سهون گذاشت.
-من هیچ مشکلی ندارم؛ فقط یکم به خاطر کارم استرس دارم"
YOU ARE READING
daddys suger baby
Fanfictionدوستای جونگین متوجه میشن که تنها چیزی که تو زندگیش کمه یه شوگر بیبی عه برای همین تصمیم میگیرن کادوی تولدش یه نفر رو وارد زندگیش کنن....... کاپل ها : کایهون (اصلی) ، چانبک و چنمین (فرعی) ژانر : رومنس ،اسمات