part 6

3.6K 564 42
                                    

13 فوریه
" سولگی "
جونگین خودکارشو رو میزش گذاشت داشت ازپا درمیومد چون هرموقع جونگین صداش میکرد و زل میزد بهش نشونه این بود که یه کار اشتباه کرده ولی با این وجود باید جواب رئیسش رو میداد
" بله قربان "
جونگین خودکارو بین انگشتاش چرخوند و سعی کرد کلمه های مناسبو استفاده کنه
" بیا فرض کنیم توی یه رابطه هستی -"
" نیستم " سولگی‌ سریع گفت و پرید بین حرفای جونیگن
" شما میدونین که من همه ی وقتم رو برای کارم میزارم قربان "
جونگین سرشو تکون داد
" میدونم سولگی ،میدونم...بیا درنظر بگیریم که هستی "
" ام..باشه ..؟"
" بیا درنظر بگیریم توی رابطه هستی ، از طرف مقابلت چه انتظاراتی داری ؟"
سولگی ابرویی بالا انداخت و نگاه رئیسش کرد
" مثل چی ؟"
" مثلا ، میخوای چیکار کنه .. چی ازش میخوای ؟"
جونگین تمام تلاششو میکرد کلمه های درستیو انتخاب کنه تا حرفشو انتقال بده ولی مردود میشد ..
سولگی دستشو گزاشت رو چونش و نگاه جونگین کرد
"خب ، فکر میکنم مهم ترین چیز اینه که اون فرد به من گوش بده و همونطور که من انجامش میدم اونم راجب خودش چیزایی دراختیارم بزاره ، باهام راجب خودش حرف بزنه ، از روزمرگی هاش واسم بگه..من ازش انتظار دارم مراقب خودمو احساساتم باشه ، خوشحالم کنه همونطور که من اینکارو واسش میکنم ، باعث بشه لبخند بزنم و احساس خوبی بهم دست بده ، منظورم اینه که باعث شه از خودم راضی باشم

______________________

20 فوریه
" این چیه !!!"
کیونگ با نگاه متعجبی که توش کلی حس ناباوری ریخته بود به گلای تو دست جونگین اشاره کرد و سوالش رو پرسید
" گل..؟ "
جونگین همونطور که به گلا نگاه میکرد و تمام تلاشش روی این بود با کیونگشو چشم تو چشم نشه گفت

کیونگسو لبخندی زد و دلش خواست جونگینو اذیت کنه، خوشحال بود انقدر سریع داره تغییر میکنه
" میدونم ! ولی چرا ؟"
" سهون کجاست ؟"
جونگین سعی کرد بحثو عوض کنه ولی با سوالی که پرسید بدتر گند زد
"توی اتاقش ،اینا برای سهونن ؟"
جونگین با نگاهش گلوله های اتیشی رو پرتاب کرد سمت کیونگسو
" انقد بیشعور نباش کیونگسو ! "
کیونگ بلند خندید و خم شد رو زانوهاش
" اوه خدایا واقعا باحاله که دوباره اینطوری میبینمت ، برو برو بیبیه هاتتو متحیر کن "
کیونگ گفت و قبل از در رفتن چشمکی به جونگین زد

سرشواز لای در اتاق رد کرد و بعدش صداش تو فضای ساکت و تاریک پیچید
" سهون ؟"
صدای ارومی از وسط اتاق اومد
" اینجام ددی "
قدمی برداشت و سهونو خوابیده رو تخت درحال خوندن کتاب پیدا کرد ، گلارو پشتش قایم کرد و رفت ایستاد جلوی سهون
" سلام ! زود اومدی خونه .."
باخوشحالی‌گفت وجوابی مثل زود کارمو تموم کرد گرفت
نگاهشو به دستای جونگ که پشتش بودن دوخت و نگاه مرموزی به صورتش انداخت
" چی‌ قایم کردی ؟"
جونگین سعی کرد گلارو از معرض دید سهون دور کنه
"اوه ، هیچی "
" واقعا ؟ ولی فک میکنم یچیزی اونجاس "
جونگین سرشو پایین انداخت و چند دقیقه کامل هیچی نگفت ولی اخر با یه اه کوتاه گلارو جلوی صورت سهون گرفت
" اینجاست "
سهون پلک زد
" چ..چی ؟ " لکنت گرفته بود ، متعجب بود..
" مال توعن "
سهون با هیجان نگاه گلا کرد ، خیلی طول کشید تا بفهمه چی میبینه ، اینطوری نبود که بار اولش باشه گل میگیره از کسی...ولی هیچوقت انتظار نداشت جونگین اینکارو بکنه
"سهون ؟"
جونگین که واکنشی از طرف سهون ندید با نگرانی صداش کرد و همون لحظه صورت سهون درخشید و زیبا ترین لبخندو جلوی چشمای جونگین زد
چشماش پر اشک شدن و نگاه جونگین کرد
" ممنون جونگین ، عاشقشونم "
با صادقانه ترین لحنی که از خودش سراغ داشت گفت و پلک زد.
جونگین با دیدن قطره های الماس که از چشم هون میریختن نشست جلوش و دستاشو گذاشت دوطرف صورتش.
" چرا..چرا گریه میکنی ؟ کاری بدی کردم ؟"
سهون سرشو تکون داد و لبخندی زد که دقیقا برخلاف اشکای رو صورتش بودن
" نه، نه اصلا ..این فقط ... فقط اولین باره که از گل گرفتن خیلی خوشحال شدم ، اینکه تو بهم دادیشون حس خیلی متفاوتی داره "
"چرا ؟"
سهون شونه ای بالا انداخت و اشکاشو با پشت دستش پاک کرد
" نمیدونم ، اوه خدایا ..من چرا اینطوری ام، شرم اوره "
خندید و سعی کرد به گلای تو دستش توجه کنه
دیدن رزای قرمز تو دستای سهون زیبا تر از هرچیزی بود ، قشنگ تر از وقتی بود که تو باغچه جوونه میزنن.. قشنگ تر از کل دنیا بود
همین قشنگی بود که باعث شد جونگین سرشو خم کنه و بوسه ی عمیقی رو لبای هون بزنه . فقط یه زیبایی نفس گیر بود که باعث شد سهون به شدت خجالت بکشه ..
" وقتی خجالت میکشی خیلی کیوت میشی.."
" ددی !"
جونگین به قیافه ی قرمز سهون خندید و هون دوباره و دوباره توی چال لپش گم شد
______________________________
" هی...میتونیم امشب برای شام بریم بیرون ؟"
سهون با استرس لیوانشو روی میز گذاشت و جونگین دلیلی ندید باهاش مخالفت کنه..اون همینطوریشم کاراشو زود تموم میکرد تا بره پیش سهون پس چرا خواستشو نادیده بگیره
" حتما بیبی "
____________________

وقتی نشستن تو ماشینو و دست جونگینو رو رون پاش حس کرد تازه فهمید این اولین باره که دارن باهم میرن بیرون..
تیونگ سوار ماشین شد تا ببرتشون به رستورانی که کیونگسو براشون رزرو کرده بود و سهون میتونست قسم بخوره این اولین بار تو کل زندگیه جونگینه که از اون کت و شلوارای رسمی با کراوات دوره .. هرچند الانم یه پلیور ابی و کت قهوه ای پوشیده بود وبازم رسمی به نظر میرسید ولی هرچی بود از اون لباسای رئیس مابانه بهتر بود..
زل زده بود به صورت جونگین و دستشو گزاشته بود زیر چونش که صدای جونگین تو گوشش پیچید
" اگر همینطوری به خیره نگاه کردنت ادامه بدی به تیونگ میگم برمون گردونه و شامو کنسل کنه تا به کارای تو برسیم "
و همین جمله باعث شد سهون تو جاش ولو شه و صورتش قرمز شه.

daddys suger babyWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu