part 8

2.8K 493 17
                                    

۲۷مارچ
" جونگین برام بخون "
سهون همونطور که سرشو گذاشته بود رو پاهای جونگین و دست اون بین موهاش حرکت میکردن گفت و باد ارومی تو اتاق پیچید
جونگین خمیازه الکی کشید
" سهون من میخوام بخوابم"
چندین هفته بود که سهون به جونگین میگفت براش کتاب بخونه چون میدونست اون عاشق کتاباشه..و مهم ترین دلیل این بود که سهون جدیدا فهمیده بود صدای جونگین کمکش میکنه زودتر بخوابه.
سرشو گرفت بالا و به پسر بزرگ تر نگاه کرد
" میدونم که نمیخوابی.."
پشت هم پلک زد " لطفا ددی "
کارت ددی رو گذاشت رو میز و کیش مات !
جونگین با اخم ریزی شروع کرد به توبیخ کردنش
"واقعا میتونم بهت بگم نه ؟ "
سهون گردن جونگینو گرفت و سرشو کشید پایین لباشو نرم و خیس بوسید و برای هزارمین بار فهمید عاشق اون لباس.
"هیچوقت بهت اجازه نمیدم در اصل "
_____________________________________________

۲ اپریل
"منو با خودت ببر محل کارت "
سهون همونطور که از دست جونگین به طور شرم اوری اویزون بود التماس کرد
" چرا میخوای بیای "
سهون شونه ای بالا انداخت " چرا نه ؟"
" به بقیه چه بگم..هوم؟"
پسر کوچیکتر چشماشو باریک کرد و نگاهشو داد به جونگین
" بگو فامیلی چیزی هستم"
"اونا میفهمن "
سهون به حالت مصنوعی وانمود کرد ناراحت شده
" از من خجالت زده میشی ؟"
جونگین انگشت اشارشو زد رو بینی سهون و اخم کرد
" میدونی که اینطوری نیست..خب من یه ابهت زیادی دارم و مطمئنم با دیدن تو اون ترس همیشگی رو ندارن ازم "
سهون با تعمب نگاه جونگین کرد
" چطوری میتونن ازت بترسن ؟ تو واقعا سوییتی جونگین"
جونگین لبای هونو اروم بوسید
" و تو ام کاملا یه گربه هستی که دوست داری لوست کنن"
سهون زبونشو بیرون اورد
" قبلا شنیدمش..ولی هنوزم قراره باهات بیام"
سهون با جونگین به محل کارش رفت و به عنوان فامیلش اونجا وقت گذروند و به طرز عجیبی با سولگی جور شد.

_____________________________________________

۱۲ اپریل
"جونگین نمیتونم هیچی ببینم میشه بگی کجا داریم میریم ؟"
سهون برای هزارمین بار جملشو تکرار کرد چون اصلا توقع نداشت جونگین بیاد پیشش و با یه سوال میتونم چشماتو ببندم اینطوری اونو اینور اونور خونه دنبال خودش بکشونه
" یه ثانیه صبر کن..رسیدیم "
سهون صدای باز شدن دد و بسته شدنش پشت سرشونو شنید و جونگین مجبورش کرد چند قدم دیگه قبل باز کردن چشماش برداره.
اروم چشماشو باز کرد و یکم صبر کرد تا شدت نور پشت پلکای حساسش کم شه
نگاهشو دور تا دور چرخوند و اطرافش کاملا شیشه بود
یه میله فلزی وسط جایی که استاده بودن قرار داشت و لعنتی ! اینجا عجیب شبیه استودیو های رقص بود.
"جونگین تو-"
" تولدت مبارک سهون "
جونگین با لبخند به پسری که چشماش و دهنش باز مونده بودن نگاه کرد
"جونگین.."
به سختی صدارو از گلوش بیرون اورد
"بله بیبی ؟"
سهون پرید تو بغل جونگین و به طور کوالا مانندی ازش اویزون شد
تک تک جاهای صورتشو بوسید و جونگین لباشونو به یه بوسه ی اروم و عمیق دعوت کرد و مطمئن شد که دهن سهونو کاملا فتح کنه
اون لحظه ای که بخاطر کمبود هوا سراشونو عقب کشیدن سهون بوسه سطحی رو لبای جونگین زد و برگشت عقب سمت میله .
دقیقه ها تو اون اتاق میرقصید و جونگین با نگاه پر از تحسینش خیره نگاهش میکرد
جونگین بعد از یه ساعت دوطرف صورت سهونو گرفت و با یه بوسه ی خیلی ملایم بهش فهموند چقدر تحت تاثیر قرار گرفته و سهون مطمئن شد که جواب کادوی تولدشو روی زمین همون اتاق بهش بده

_____________________________________________

۲۹ اپریل

جونگین سهونو با خودش برد به سفر کاریش تو ججو و خب سهون تمام مدت هیجان داشت چون شب قبلش که بخوان مسافرت کنن یه ساعت رو دیک ددیش سواری کرده بود !
از لحظه ای که سوار هواپیما شده بودن رو جاش بند نشده بود و یکسره لبخند میزد تا موقعی که رفتن به هتل..یادش نمیومد اخرین بار یکه انقدر خوشحال بود کی بود ولی مطمئن بود دلیل خوشحالی الانش بودن جونگین بود .
" جونگین اینجارو.."
صدای هیجانزده ی سهون پیچید تو اتاق که بحاطر ویوی بالکون اتاقشون ذوق زده بود..یه تصویر کامل از دریا و ساحل زیر‌پاش بود
با انگشت به دریا اشاره کرد
"این فوق العادست"
"خوشحالم که دوسش داری بیبی "
جونگین اروم کنار پسر کوچیکتر ایستاد و موهاشو بو کشید
"خیلی دارم "
سهون برگشت سمت جونگین پشت گردنشو گرفت و اروم و عنیق لباشو بوسید و جونگین هیچکاری نکرد..چون میدونست فسقلیه جلوش چقدر دوست داره هردولباش برای اون باشن و هرچقدد میخواد ببوستش ، و جونگین هیچوقت قرار نبود مقابله کنه !
بین بوسه اروم سهونو صدا زد
" هوم؟"
جونگین اروم عقب کشید
" امشب باید برم به میتینگ بیبی.. خیلی معذرت میخوام قول میدم فردا ببرمت گردش ، باشه ؟ قول میدم "
سهون لباشو اویزون کرد و زل زد به جونگ
" یعنی باید تنها بمونم ؟ "
جونگین دستشو رو سینه سهون کشید و کتفشو اروم نوازش کرد
" ایکاش میتونستم باخودم ببرمت..ولی این یه پارتی نیست مطمئنم اگر بیای حوصلت خیلی سرمیره "
سهون پلک زد
" باشه ددی.."
" پسر خوبی باش تا وقتی برگردم ، اوکی ؟"
خیلی ناگهانی چیزی رو صورت سهون مشخص شد...اون نیشخند زد !
" حتما پسر خوبی میمونم.."

خب های لاولیز...خیلی گفتید این پارت اخریش نباشه برای همین دوباره تقسیم بندی کردم و باید تو خماری بمونید تا پارت بعد😂
ووت یادتون نره :) دوستون دارم ♡

daddys suger babyOù les histoires vivent. Découvrez maintenant