سهون داشت زندگیشو میکرد دقیقا همونطور که جونگین اینکارو میکرد. از وقتی که از ججو برگشته بودن هرمکانی فکرشو بکنن رفته بودن ، بالای هزار تا عکس گرفته بودن و تک تک چیزایی که براشون جدید بودو امتحان کرده بودن..و اون چیزا فقط شامل بیرون رفتن ، غذا خوردن و سکس کردن تو هر زمانی که بتونن میشد.
جونگین نمیتونست خوشحال تر از چیزی که هست بشه وقتی دید سهون چقدر از خودش راضیه ، انقدر به صورت اروم و ریلکس سهون نگاه میکرد تا پسر کوچیکتر به واقعیت برش گردونه.
"جونگین حواستو جمع کن "
سهون همونطور که دستشو جلوی چشمای جونگ تکون میداد کفت .
و جونگین تلاش کرد قانعش کنه
"حواسم جمع توعه خب "
و سهون خجالت میکشه و یه کار میکنه جونگین گونه های صورتیشو ببوسه .
اگر بخاطر مشغله کاری زیادش نبود جونگین حتی به تمدید سفرشون تو جزیره فکر میکرد
" قول میدم هربار شانسشو داشته باشم دوباره بیارمت همینجا "
همینکه سوار هواپیما شدن و دید لباش چطور اویزون شدن بهش قول داد .
سهون سرشو برگردوند و لبای جونگینو اروم بوسید
"ممنون جونگینی !"
________2 may
چپتر اخر "بعد از اینکه از ججو برگشتن تا چند روز تو وایب ماه عسلشون موندن و همه چیز به نظر عالی بود ، دقیقا همونطور اروم که سهون همیشه ارزوشو داشت..هرچند اونا جفتشون میدونستن زندگی یه کارخونه براورده کردن ارزوها نیست
همه چی وقتی شروع شد که جونگین بکهیون ، مینسوک و جونگده رو برای شام از پاریس دعوت کرد. شام ایده ی مشترک سهون و جونگین بود و تنها علتش این بود که هون یکم با دوستای جونگین اشنا شه
" میتونن به طرز عجیبی بهت سردرد بدن ولی مطمئنم بعد از یکم عادت میکنی "
جونگین همونطورکه سهونو بغل کرده بود و منتظر مهموناشون بودن بهش گفت .
تاجایی که جونگین میدید ، اون سه نفر به طرز عجیبی با هون گرم گرفته بودن و تنها علتش این بود که پسر کوچیکتر یه فرد کاملا اجتماعی و خونگرم بود طوری که حتی مینسوک هم سریع باهاش گرم گرفت
مینسوک بخاطر جوکایی که بکهیون و سهون تو طول شام خوردنشون میگفتن قرمز شده بود و جونگده هیچ لحظه ای رو از دست نداد برای همین شام به راحتی و ارومی خورده شد
هرچند بعد از گذشت تایم کمی اون سه نفر همه چیزو بیخیال شدن و خیره شدن به سهون و جونگین که چطور به هم اهمیت میدن و لبخندای نرمی به هم میزنن
" اون خیلی خوبه "
جونگین به محض نشستن روی کاناپه گفت. سهون و مینسوک توی اشپزخونه مشغول اماده کردن دسر بودن برای همین تو جمعشون نبودن
بکهیون با افتخار لبخند بزرگی زد و چشمکشو حواله ی جونگین کرد
"انتخابای من همیشه عالی ان "
جونگین سعی کرد نگاه تیزشو از بکهیون بگیره و نفس عمیقی کشید
"اون ، پسرخوبیه "
بکهیون سرفه ای کرد
" فقط خوبه ؟ پسر وقتی پیششی مثل تشنه هایی ! نمیتونی فکرشو بکنی چطور خیره میشی بهش "
جونگین چرخی به چشماش داد
" خیلی کصنمک و حسودی "
بک شونه ای بالا انداخت و بیخیال نگاه جونگین کرد
" شاید ، ولی چیزای خوب تو ماه اینده تموم میشن"
جونگین ابروهاشو از تعجب بالا داد
"چی ؟"
" قرار دادش تو ماه اینده یعنی جون تموم میشه..نکنه یادت رفته بود ؟"____________________________________
خب همونطور که میدونید چون ترجمست درست به کار بردن فعلا و جمله بندیش زمان زیادی میبره
فیک اصلی ۱۰ صفحهش مونده و سعیمو میکنم زود تموم شه
ممنون که ازم حمایت میکنید :)
و میدونم این پارت واقعا کمه ولی تایم امتحانتمه و ازتون معذرت میخوام..
STAI LEGGENDO
daddys suger baby
Fanfictionدوستای جونگین متوجه میشن که تنها چیزی که تو زندگیش کمه یه شوگر بیبی عه برای همین تصمیم میگیرن کادوی تولدش یه نفر رو وارد زندگیش کنن....... کاپل ها : کایهون (اصلی) ، چانبک و چنمین (فرعی) ژانر : رومنس ،اسمات