part 10

2.1K 408 21
                                    

سهون داشت زندگیشو میکرد دقیقا همونطور که جونگین اینکارو میکرد‌. از وقتی که از ججو برگشته بودن هرمکانی فکرشو بکنن رفته بودن ، بالای هزار تا عکس گرفته بودن و تک تک چیزایی که براشون جدید بودو امتحان کرده بودن..و اون چیزا فقط شامل بیرون رفتن ، غذا خوردن و سکس کردن تو هر زمانی که بتونن میشد.
جونگین نمیتونست خوشحال تر از چیزی که هست بشه وقتی دید سهون چقدر از خودش راضیه ، انقدر به صورت اروم و ریلکس سهون نگاه میکرد تا پسر کوچیکتر به واقعیت برش گردونه.
"جونگین حواستو جمع کن "
سهون همونطور که دستشو جلوی چشمای جونگ تکون میداد کفت .
و جونگین تلاش کرد قانعش کنه
"حواسم جمع توعه خب "
و سهون خجالت میکشه و یه کار میکنه جونگین گونه های صورتیشو ببوسه .
اگر بخاطر مشغله کاری زیادش نبود جونگین حتی به تمدید سفرشون تو جزیره فکر میکرد
" قول میدم هربار شانسشو داشته باشم دوباره بیارمت همینجا "
همینکه سوار هواپیما شدن و دید لباش چطور اویزون شدن بهش قول داد .
سهون سرشو برگردوند و لبای جونگینو اروم بوسید
"ممنون جونگینی !"
________

2 may
چپتر اخر "

بعد از اینکه از ججو برگشتن تا چند روز تو وایب ماه عسلشون موندن و همه چیز به نظر عالی بود ، دقیقا همونطور اروم که سهون همیشه ارزوشو داشت..هرچند اونا جفتشون میدونستن زندگی یه کارخونه براورده کردن ارزوها نیست‌
همه چی وقتی شروع شد که جونگین بکهیون ، مینسوک و جونگده رو برای شام از پاریس دعوت کرد. شام ایده ی مشترک سهون و جونگین بود و تنها علتش این بود که هون یکم با دوستای جونگین اشنا شه
" میتونن به طرز عجیبی بهت سردرد بدن ولی مطمئنم بعد از یکم عادت میکنی "
جونگین همونطورکه سهونو بغل کرده بود و منتظر مهموناشون بودن بهش گفت .
تاجایی که جونگین میدید ، اون سه نفر به طرز عجیبی با هون گرم گرفته بودن و تنها علتش این بود که پسر کوچیکتر یه فرد کاملا اجتماعی و خونگرم بود طوری که حتی مینسوک هم سریع باهاش گرم گرفت
مینسوک بخاطر جوکایی که بکهیون و سهون تو طول شام خوردنشون میگفتن قرمز شده بود و جونگده هیچ لحظه ای رو از دست نداد برای همین شام به راحتی و ارومی خورده شد
هرچند بعد از گذشت تایم کمی اون سه نفر همه چیزو بیخیال شدن و خیره شدن به سهون و جونگین که چطور به هم اهمیت میدن و لبخندای نرمی به هم میزنن
" اون خیلی خوبه "
جونگین به محض نشستن روی کاناپه گفت. سهون و مینسوک توی اشپزخونه مشغول اماده کردن دسر بودن برای همین تو جمعشون نبودن
بکهیون با افتخار لبخند بزرگی زد و چشمکشو حواله ی جونگین کرد
"انتخابای من همیشه عالی ان "
جونگین سعی کرد نگاه تیزشو از بکهیون بگیره و نفس عمیقی کشید
"اون ، پسرخوبیه "
بکهیون سرفه ای کرد
" فقط خوبه ؟ پسر وقتی پیششی مثل تشنه هایی ! نمیتونی فکرشو بکنی چطور خیره میشی بهش "
جونگین چرخی به چشماش داد
" خیلی کصنمک و حسودی "
بک شونه ای بالا انداخت و بیخیال نگاه جونگین کرد
" شاید ، ولی چیزای خوب تو ماه اینده تموم میشن"
جونگین ابروهاشو از تعجب بالا داد
"چی ؟"
" قرار دادش تو ماه اینده یعنی جون تموم میشه..نکنه یادت رفته بود ؟"

____________________________________

خب همونطور که میدونید چون ترجمست درست به کار بردن فعلا و جمله بندیش زمان زیادی میبره
فیک اصلی ۱۰ صفحهش مونده و سعیمو میکنم زود تموم شه
ممنون که ازم حمایت میکنید :)
و میدونم این پارت واقعا کمه ولی تایم امتحانتمه و ازتون معذرت میخوام..

daddys suger babyDove le storie prendono vita. Scoprilo ora