Monday,March 16,2019

195 20 33
                                    


با تمام سرعت می دویدم و مثل همیشه از اتوبوس جا موندم پس مجبورم تا خونه راه برم!

خیلی دیرم شده بود و حتی یک ایستگاه تاکسی هم وجود نداشت وقتی بعد از طی کردن اون همه راه به خونه رسیدم ، درو باز کردم و بوی الکل همجا پیچیده بود!!

-اوه هنری هیچ میدونی ساعت چنده؟؟؟؟

اون فقط مثل یک احمق بهم زل زد و من دیرم شده بود و نمیتونستم باهاش وارد بحث شم پس رفتم سمت اتاقم تا لباس هامو عوض کنم.

هنری برادرمه و فقط چند ماه ازم بزرگ تره اون اوایل پیش مادرش زندگی میکرد اما وقتی مادرش مرد بابامون اونو آورد خونه ی ما در کل با هم بزرگ شدیم مامانم هنری رو همیشه مثل پسر خودش دوست داره و وقتی ما 15سالمون بود بابام مرد و بعد اون ماجرا منو هنری پیش هم میمونیم و مامانم با جک شوهر جدیدش زندگی میکنه..

و من...خب من خیلی بدبختم و حتی خودمم نمیدونم چطور 4 ساله تمام با یک احمق به اسم برادر زندگی می کنم.

لباسمو عوض کردم و رفتم سمت در و به هنری توجه ای نکردم ، داشتم پشت سر هم به رانی زنگ میزدم اما اون حتی زحمت جواب دادن هم به خودش نمی داد!!

و بعد صدای بوق ماشین به این معنی بود که اون بلاخره اومده

-هی رانی..

رانی عینک آفتابیشو زد کنار

"های بیچ چه خبرا"

-خبری نیست فقط تا اونجایی که میتونی گاز بده چون خیلی دیر کردم و یه مشتری دیکهد دارم که الان منتظرمه

......

"فعلا بای بیب اگه سرم خلوت بود میام پیشت"

مارچ اونجا ایستاده بود و با یه قیافه ی خیلی عصبی بهم زل زده بود...مرتیکه ی کون گنده :/

قفل درو باز کردمو و رفتم داخل اون هم پشت سرم اومد.

-ببین مارچ حوصله ی چرت و پرت گفتن هاتو ندارم فقط بشین تا من به کارم برسم تا همین الان هم خیلی دیر شده! بعد تو هم مشتری دارم..

مارچ با همون قیافه نشست امروز انگار همه یه چیزشون هست کل مکالمه ی منو مارچ از وقتی داخل سالن اومد و رفت فقط این بود 'طرح های قدیمیو دوباره شارژ کن' و 'چند تا طرح جدید بهم پیشنهاد کن رز'

تو وقت آزاد رانی اومد پیشم و با هم قهوه خوردیم و اون ازم خواست برم و بهش کمک کنم چون امروز سرش خیلی شلوغه پس منم قبول کردم چون فقط یک مشتری دیگه برای امروز داشتم ، سالن رانی دقیقا کنار سالن منه.

بلاخره بعد از اینکه مارگو کلی سر تصویه حساب چونه زد به سالن رانی رفتم

-واوو خانم جونز معلومه امروز سرت خیلی شلوغه و تا شب باید کار کنیم!

"همینطوره رز لطفا برو میکاپ خانم بل رو کامل کن چون خیلی عجله داره"

رفتم سمت خانم بل اون تقریبا پنجاه سالشه و از من متنفره با اینکه دلیلشو نمیدونم فکر می کنم به خاطر زیاد تتو داشتنم باشه!

"ورونیکا اینبار هم خودت نمیتونی کارمو به اتمام برسونی؟!!"

خانم بل با نا رضایتی تمام از رانی پرسید

"معذرت میخوام خانم بل میبینید که خیلی سرم شلوغه"

بل کلی غر غر کرد تا من میکاپشو تموم کنم

چرا نمیتونه به سالن نگاه کنه و ببینه همه ی مشتری زیر سی سالن و بعد از خودش بپرسه من اینجا چه غلطی می کنم؟
اون تنها زن میان سالی که به اینجا میاد!!

تقریبا ساعت 12شب بود که به خونه رسیدم و چون خیلی خسته بودم یک راست به اتاقم رفتم.

انگار هنری دوباره یک مهمون خوشگل داشت چون صداهای ناجوری از اتاقش میومد

رو تخت دراز کشیدم و سعی کردم بخوابم و اما اگر می دونستم فردا چه چیزی در انتظارمه هیچوقت چشم هامو نمی بستم!!

〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰

اینم از پارت اول امیدوارم دوسش داشته باشید هر عکسی که از رزی میزارم استایل اون روزش هست 😆 All the love:)💜

♾"END OF HER DREAM"♾Where stories live. Discover now