Thursday,March 19,2019

136 15 37
                                    


ریتا تونست به خوبی ورقو بده به اد و اد هم به خوبیه اون ورقو داد به دوا واسه اد انگار مث آب خوردن بود ولی من یکم میترسم
دوا ورقو سمت زین گرفتو نزدیک لباش شد که یهو ورق افتاد و شتتت
لویی شرو کرد و با صدای بلند میگفت ببوسش ببوسش و من یه جوری شده بودم دوا زین رو خیلی آروم بوسید و از بازی کنار کشید
زین یکم مست بود و تو چشاش فقط بی حس بودن و مستی جریان داشت
نوبت زین بود ورقو بین لباش نگه داشتو اومد سمتم اون لحظه احساس کردم قلبم از حد معمول تند تر نزدیک شدم تا ورقو از لباش جدا کنم برای یه ثانیه نزدیک بود پرق بیافته اما تونستم بگیرمش
اوف انگار یه بار سنگین از دوشم ورداشته شد
ورقو سمت لویی گرفتمو اون خیلی آروم اونو ازم گرفت
زیاد به بازی توجه نمیکردم داشتم به اون نگاه میکردم
اونشب قیافش خیلی با نمک بود به یه جای نا معلوم خیره شده بود انگار اون هم مثل من تو فکر بود
با جیغ زدنای لویی به خودم اومدمو دیدم ریتا و اد دارن همو میبوسن
حالا نوبت اد بود که ورقو بده ب زین
یه لحظه به این فکر کردم که اگه ورق رو بندازه زین و اد باید همو ببوسن شتت خیلی جالب میشه
همینطور به ورق خیره بودم که یهو اوفتاد
شتتت اد گند زد
قیافه ی اون خیلی خنده دار بود
یادمه اون لحظه زین چن بار گفت که این کارو نمیکنه اما بالاخره مجبور شد و اد خیلی آروم بوسیدش و منو لویی کلی خندیدیم
اد از بازی کنار کشید و زین اومد سمتم و من انگار یکم مسلط تر بودم و این دفه راحت تر گرفتمش و من ورق رو سمت لویی گرفتم و اون وقتی اومد ازم بگیره انداختش احساس کردم از قص این کارو کرد
اومد سمتمو آروم گفت
"هی دیدم که چجوری نگاش میکنی "
یه چشمک زد و خیلی تند جوری که اصن حس نکردم منو بوسید رد شد و رفت
فقط منو زین مونده بودیم
ورقو بین لبام گرفتم اما خیلی زود خودم انداختمش
نگاه زین پر از تعجب بود و یه لبخند شیطانی زد
و نگاهم رفت سمت لباش آروم رفتم سمتشو بوسیدمشو اونم همراهیم کرد و همه جیغ میزدن
انگار زیادی مستم و خودم خبر ندارم
ازش جدا شدم یکم مضطرب بودم و زود بلند شدم
-امم هر وقت وقت داشتی میتونی بیای تا واست تتو بزنم
زین سرشو به نشانه ی باشه تکون داد
چبا همه خداحافظی کردم و رفتم بیرون از کلاب
دوس داشتم یکم قدم بزنم ماشینمو آوردن اما من آدرس دادمو گفتم ببرنش خونه
با این وضعم نمیتونم رانندگی کنم حسشم ندارم میخوام قدم بزنم یکم از کلاب دور شدم
هنوز تو اون لحظه که داشتم میبوسیدمش بود که یهو یه ماشین کنارم ایستاد
و شیشه ی عقب اومد پایین
"میتونم برسونمت؟!"
-اامم نه نیازی نیس یکم پیش ماشینمو فرستادم بره خواستم یکم قدو بزنم
از ماشین پیاده شد
اون دیوونس...
"خب پس منم همراهیت میکنم"
چیزی نگفتمو به راه رفتن ادامه دادم و اون به رانندش گفت که منتظر نمونه و بره
همینجوری بدون اینکه حرفی بزنیم راه میرفتیم و حتی نمیدونستیم که مقصدمون کجاس
به ساحل رسیدیم و من کفشامو در آوردمو دویدم سمت آب و مثل دیوونه ها جیغ میردم
یکم خمار بودم رفتم تو بغلش و با هم کنار ساحل قدم زدیم
اون شب....
اون شب یکی از بهترین شبامون بود....
.
.
-زین
تو چشماش نگاه کردم
-هی پسر تو چی داری؟!! فاک من چرا جذبت میشم لبمو گاز گرفتم
و اون خیلی آروم منو بوسید
دیگه خیلی خسته بودم
نشتم کنار ساحل
"هی چیکار میکنی"
-خیلی خستم دیگه نمیتونم راه برم
اومد سمتمو بقلم کرد طوری که اگه کسی میدید فکر میکرد میخواد منو بدزده و من جیغ میکشیدمو میخندیدم
-هیش آروم اینجا یه هتل کوچیک هس میریم اونجا
منو آورد پایین و من بقلش زدم و تقریبا تو خواب و بیداری بودم
یهو خودمو اونو رو تخت سفید اتاق پیدا کردم خیلی گرمم بود کت و شلوارمو در آوردم و رو تخت دراز کشیدم
آخرین چیزی که ازون شب یادم میاد بوسه ها ی ریزی بود که زین رو لبو گردنم خال کوبی میکرد....
اون شب بزرگ ترین و بهترین شب عمرم بود.....

〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️

ووت و کامنت یادتون نره😇💜

راستي ديروز تولدم بود بهم تبريك بگيد😂😂😂💙

All the love:)💜

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 28, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

♾"END OF HER DREAM"♾Where stories live. Discover now