**منم ازت متنفرم جئون فاکینگ جونگکوک.**
صدای عمیقی گفتکیم تهیونگ.
*پوف*
جونگکوک نادیدش گرفت و شروع به تمیز کردن زمین کرد.**توی لعنتی جرعت فاکی نکن که منو نادیده بگیری.**
تهیونگ عصبی گفت*تو چرا من لعنتیو تنها نمیذاری؟!*
جونگکوک هم عصبی گفت**چون تبدیل کردن زندگیه رقت انگیزت به گوهتر از چیزی که هست به سرگرمیه اصلیم تبدیل شده.**
تهیونگ با گستاخی جواب داد.*خب هر کاری میخوای بکن من درست مثل یه تیکه آشغال وسط راهم نادیدت میگیرم.*جونگکوک هم متقابلا با گستاخی جواب داد.
**بهتره که حواست به دهن لعنتیت باشه توی هرزه.**
تهیونگ غرید.*پوف پوف*
جونگکوک نادیدش گرفت و به تمیز کردن ادامه داد درحالیکه از درون به پسر بزرگتر فحش میداد.تهیونگ فقط به سخت کار کردنش نگاه کرد.اون همیشه میدونست که جونگکوک توی هر کاری که انجام میده همهی انرژیشو میذاره.اون همیشه سخت تلاش میکنه.
هر چند اون یه جورایی این ویژگیه جونگکوک رو تحسین میکرد،اما ترجیح میداد بمیره تا اینو به زبون بیاره.جونگکوک شروع به تمیز کردن پنجرهها کرد.اون میدونست که تهیونگ داره ول میچرخه درحالیکه باید تمیزکاری کنه اما تصمیم گرفت اهمیت نده از اونجایی که اون از اون مدلاست که فقط وظیفهی خودشون براشون مهمه.
د.ا.د تهیونگ
لعنت به اون هرزه که داره مثل یه بردهی مطیع کار میکنه.به فکرم خندیدم.سرش بالا اومد تا بهم نگاه کنه.
**داری به چی نگاه میکنی،دهاتی؟**
داد زدمنادیدم گرفت و کاری که داشت میکردو ادامه داد.اما یهویی بدون قصد اسپری تمیز کننده رو انداخت و خم شد تا برش داره و بهم اجازه داد تا کون خوبشو ببین-
وایسا،چی؟من همین الان داشتم از کون این سطل آشغال تعریف میکردم؟فاک نه.سرمو تکون دادم تا افکار افتضاحم از بین برن و جای دیگهای رو نگاه کردم تا حواسم از اون هرزه پرت شه.اما اون رونهای لعنتی...**لعنت بهش!!**
از روی عصبانیت داد کشیدمکمی پرید،اما تمیز کردنشو از سر گرفت.از اتاق رفتم بیرون تا فکر کردن راجب بدنشو تموم کنم.اون زشته. چاقه.و گیه.هیچ چیز جذابی راجبش وجود نداره.به علاوه من صدر در صد استریتم.قبل از اینکه از اتاق برم بیرون،صدای قار و قور شکمشو شنیدم.خندیدم و از روی ناباوری سرمو تکون دادم.این پسر اصلا غذا خورده؟وایسا نه.درواقع من هیچ اهمیت فاکیای نمیدم.حتی میخوام برم یه چیزی برای خوردن بخرم و جلوش بخورمش.یکمم غذا میریزم زمین تا اون تمیزش کنه.فقط برای اذیت کردنش.