د.ا.د نویسنده
بعد از جلسه،به اتاقم توی هتل برگشتم تا برای مسابقهی رقص دوستام آماده شم.ذهنم نمیتونست چیزی که چند ساعت پیش اتفاق افتاده بودو پاک کنه.
بالاخره پیداش کردم اما من براش وجود ندارم.باید چیکار کنم؟سعی کنم دوباره قلبشو به دست بیارم؟سعی کنم حقیقتو بهش بگم؟اما چجوریه که اون همهچیو در مورد گذشتش فراموش کرده؟شاید از فقدان حافظه رنج میبره؟موقتیه یا همیشگی؟یا شاید دروغ گفته؟آههههه نمیدونم لعنتی.ذهنم خیلی به هم ریختست.باید آروم شم.بعدا سعی میکنم بفهمم چه اتفاقی براش افتاده.الان باید برم.به علاوه بعدا سعی میکنم در موردش با هیونگا حرف بزنم اما الان مسابقه چیزیه که باید روش تمرکز کنم.بعد از اینکه کارم تموم شد،به سمت محل مسابقه رفتم و واردش شدم از اونجایی که ویآیپی بودم.همونجور که انتظار میرفت،نامجون و یونگی توی قسمت ویآیپی منتظرم بودن.این اولین باریه که بعد از سالها میبینمشون برای همین مطمئنا خیلی برام تغییر کردن.
**سلام بچهها...**
*چهخبر...*
نامجون درحالیکه همو بغل میکردیم جواب داد.*حالت خوبه؟*
یونگی گفت درحالیکه داشتیم همو بغل میکردیم.**بخوام صادق باشم من---**
حرفم قطع شد به خاطر نامجون که داشت میزد روی شونم و میگفت
*ا-اونجا رو نگاه کن...اون...*
وقتی که منو یونگی رد نگاهشو دنبال کردیم صورت
*جونگکوک...*
یونگی شوکه با چشمایی بزرگ گفت.*یااا چرا از دیدنش شوکه نشدی عوضی؟*
یونگی هیونگ گفت.**م-من...**
قبل از اینکه بتونم چیز دیگهای بگم حرفم توسط سوکجین شی قطع شد.د.ا.د نویسنده
*اوه سلام تهیونگ!دنیا کوچیکه مگه نه؟*
سوکجین گفت.رپر و پرودیوسرش با صورتی گیج به تهیونگ نگاه کردن.
**هاه آره--**
*وای خدای من این آرامه!!*
صدای جیغ بلند دختری شنیده شد.گروه دوستای جین و جونگکوک از روی خجالت ناله کردن درحالیکه لیسا داشت در حد پاره شدن کونش فنگرلی میکرد.
*اومو!میتونم یه عکس بگیرم؟؟*
هیجان زده گفت.رپر معذب با یه لبخند سرشو تکون داد.
*کوک!بیا اینجا میدونم که از اولین آلبومش شیفتش بودی.*با یه پوزخند گفت و صورت جونگکوک کاملا از روی خجالت قرمز شد.
*شات د فاک آپ لیسا...*
با شرم گفت.*میتونی بیای اشکالی نداره!*
نامجون با یه لبخند بزرگ و بعدش نخودی خندیدن گفت از اونجایی که دلش برای پسر جوونتره کیوت تنگ شده بود.