22

3.8K 511 128
                                    

سوکجین داشت کل روز جونگ‌کوکو نادیده میگرفت.هر چند تهیونگ نگران پسر جوونتر بود.ندیده بود که غذا بخوره ولی دفعات زیادیو دیده بود که داشت گریه میکرد.دفعات زیادی زیاد.حتی با اینکه مطمئن بود که جونگ‌کوک بهش میگه که بره گورشو گم کنه،اما تهیونگ بازم سعی کرد بهش نزدیک بشه و باهاش حرف بزنه.حق با اون بود.جونگ‌کوک همیشه تهش بهش میگفت بره گمشه.اما پسر بزرگتر تسلیم میشد؟نه،هرگز.

ساعت 8 شب بود که همه‌ی کارمندا و مدیرعاملا رفتن خونشون.سوکجین با ماشین خودش رفت و جونگ‌کوک تصمیم گرفت یک باره دیگه تا خونه‌ی کریس پیاده بره.بعد از فرستادن جیسو به هتل با راننده،تهیونگ جونگ‌کوکو دنبال کرد از اونجایی که متوجه شده بود که پسر جوونتر امروز جوری به نظر میرسید که میتونه هر زمان و هرجایی خوابش ببره.
چون که،ممکن بود اتفاق خطرناکی براش بیفته و تهیونگ اصلا اینو نمیخواست.

**هی!جونگ‌کوک صبر کن!**
صداش زد درحالیکه داشت سعی میکرد به پسر جوونتر برسه.

*چی میخوای؟*

**اخیرا همچی رو‌به‌راهه؟**

*پوف.مثلا انگار اهمیت میدی.برو گمشو.*

**اما میدم!من بهت اهمیت میدم!**

*برای خودت نگهش دار نمیخوام این کصشعرارو بشنوم.*

**جونگ‌کوک...من بهت اهمیت میدم.**
تهیونگ خیلی جدی دوباره تکرار کرد.

*پس چرا؟!چرا اونکارو کردی!!*
جونگ‌کوک بالاخره منفجر شد.

**تو هنوز برای شنیدن حقیقت آماده نیستی.اما بهت قول میدم وقتی که همه‌چیو به خاطر آوردی همه‌ی حقیقتو بهت میگم.لطفا.برای الان فقط عمیق‌ترین عذرخواهیه منو قبول کن.م-من...**

*نه بس کن.این زیادی سادست.توی لعنتی زندگیه منو نابود کردی!من ویدیوهارو دیدم!همشونو!یه سری تصورایی داشتم!ازت متنفرم!*گریه میکرد درحالیکه به سینه‌ی تهیونگ مشت میزد و تهیونگ اونو توی آغوشش گرفت.

*ازت متنفرم!پس چرا حس میکنم یه جورایی بهت وصل بودم؟!*با ناراحتی و گیجی گفت.

تهیونگ هم خیلی احساس ناراحتی میکرد.کارای حال بهم زن اونموقعش امروز نتیجه‌ی خیلی وحشتناکی داشت.حالا بیشتر از هر موقع دیگه‌ای ازشون پشیمون بود.

*فقط لطفا یک کار برای من انجام بده.خیلی ازت ممنون میشم.*جونگ‌کوک ضعیف گفت.

**چیکار میتونم بکنم؟هر کاری میکنم!**
تهیونگ با ناامیدی جواب داد.

*از من فاصله بگیر و دور بمون.*
جونگ‌کوک جواب داد درحالیکه خودشو از دستای مشتاق پسر بزرگتر آزاد میکرد.

بعدش رفت،و یه مرد گریونو با پشیمونی‌های تاریکش تنها گذاشت.

بعد از اون،جونگ‌کوک فقط دلش میخواست مست کنه.
به نظر میرسید هیچ چیز هیچوقت دوباره براش خوب نمیشد.جین هیونگش احتمالا الان ازش متنفره،برای دوستاش یه بار اضافست و غیر اینا نمیدونه باید چه حسی به کل اون قضیه‌ی تهیونگ داشته باشه.به نزدیکترین بار رفت و مستقیم دوتا ویسکی خواست.
ظرفیت مشروبش پایین بود اما اهمیت نمیداد.تا اینجای کار به نظر میرسید نوشیدن برای فراموش کردن مشکلاتش آسون‌ترین راه حله.بعد از 10 تا لیوان،از بار رفت بیرون و توی خیابونای تاریک تلوتلو میخورد بدون اینکه واقعا بدونه داره چیکار میکنه.

N.M.E'sWhere stories live. Discover now