ظرف پر از چیپس را روی میز شیشه ای میگذارم و خودم را در بغلت جابه جا میکنم.دکمه ی سیاه با مثلث قرمز کنترل را فشار میدهی و پتوی خاکستری که هدیه تولد من بوده را بالاتر میکشی تا جای شومینه ای که قول داده بودی امروز درستش میکنی بگیرد.
زیرلب با خواننده تیتراژ،
' I'll be there for you '
را میخوانی و با ذوق برای بار هزارم، قسمت اول فصل اول را نگاه میکنی و گهگاهی دیالوگ ها را همزمان با کرکتر ها لب میزنی.
هراز چندگاهی هم بوسه ای روی پیشانی یا موهایم می نشانی یا ظرف چیپس را جلوی من میگیری و من در دل ضعف میکنم از توجهت که نه پوکر آن را از من میگیرد، نه ساز زدن نه حتی سریال موردعلاقه ات.راس دارد راجع به پدر شدن حرف میزند که ناگهان دستت که مشغول بازی با موهای من است، متوقف میشود.
- زین؟
من که حالا غرق آرامش دست هایت بین خواب و بیداری گیر کرده ام با لب های بسته هوم آرامی میگویم.
- تا قبل از دیدنت، هیچوقت فکرشو نمیکردم یه نفر توی زندگیم پیدا بشه که دلم بخواد باهاش فرندز ببینم.
بی خبر از جملات بعدی ات لبخندی روی لبم مینشیند که با شنیدن کلماتت، خشک میشود.
-باهام ازدواج کن زین.
سرت را به سمتم کج میکنی و جوری که انگار پرسیده ای گرسنه ام یا نه و منتظر پاسخش هستی، نگاهم میکنی.
به چشم های پر از اعتمادت نگاه میکنم و صداهای توی ذهنم از زنگ آخر مدرسه ابتدایی، تبدیل میشوند به لالایی آرامی که یادم نیست کجا شنیده ام.
سوالی نگاهم میکنی و میدانم که جوابم را از قبل میدانی.
- باهات ازدواج میکنم لیام.
انگار که خیالت راحت شده باشد، سرم را به خودت فشار میدهی و به سریال دیدنمان ادامه میدهیم.
همینقدر، ساده.آلبوم سورمه ای رنگ ساده را روی میز کنار تخت میگذارم. پتوی سفید رنگمان را کنار میزنم و بالشتت را که چند روز پیش تازه روکشش را با شامپوی تو شسته ام، در بغل میگیرم و سعی میکنم اشک هایی که بی اجازه چشم هایم را تر کرده اند، به جای اولشان برگردانم.
اما نمیشود.
YOU ARE READING
نبودنت
Fanfictionنبودن. [ ن َ دَ ] (مصدر منفی) عدم. نیستی. وجود نداشتن. معدوم بودن. مقابلِ بودن. Ziam.