JK×OC | Alice in Wonderland

2.6K 39 2
                                    

Alice in Wonderland
عنوان: آلیس در سرزمین عجایب
ژانر: انگست، رومنس، شاید کمی فلاف
کاپل: جونگ کوک/نایون*

*اسم دخترا به صورت رندوم انتخاب شده به شخصیت واقعی خاصی اشاره نداره

قدم هامو سریعتر کردم ولی هنوزم صدای پاهاشو میشنیدم سعی کردم توی کوچه تاریکی سایه ی ساختمون بلند سرتاسرشو پوشونده بود مخفی بشم.

خودمو کامل جمع کردم و سرمو روی زانوهام که بغلشون کرده بودم گذاشتم از ترس نفسم به شماره افتاده بود. صدای پای ریزی نزدیک شد با وحشت سرمو بلند کردم.

یه خرگوش سفید کوچولو بود که به سمتم میومد ، آروم از جام بلند شدم و به سمتش رفتم ناخودآگاه لبخندی روی صورتم نقش بست. گرفتمش تو دستام و نوازشش کردم بالا آوردمش و آروم یه بوسه روی سرش گذاشتم.

نمیدونم چرا حس کردم اونم داره لبخند میرنه، یادم افتاد من داشتم فرار میکردم یه ترس ناگهانی کل وجودمو گرفت و خرگوش از دستم رها شد ترسیدم صدمه دیده باشه ولی وقتی بهش نزدیک میشدم میدوید و دورتر میشد .

توی تاریکی شب خرگوش کوچیک افتاد توی حفره ی فاضلاب ، برای چی حفره درپوش نداشت؟

حتما اینبار دیگه صدمه دیده بود آروم پامو گذاشتم لبه ی حفره و خواستم با کمک نرده های توی فاظلاب ولی پام سر خورد و پرت شدم توی حفره.
چشمامو محکم بستم و بعد محکم زمین خوردم ، ولی نه آب گندی بود نه موش فاضلابی!

دستامو روی زمین کشیدم چمن بود ، بوی علف تازه هوا رو پر کرده بود آروم چشمامو باز کردم و یه آسمون بی نهایت آبی بالای سرم بود نمیدونستم فاضلاب شهرمون آسمون و هوایی به این خوبی داشته باشه!

همینجور به آسمون زل زده بودم که یه دسته پروانه صورتی از بالای سرم رد شدن فوق العاده زیبا بودن ، دستامو به سمتشون بلند کردم و آروم از روی زمین بلند شدم.

وقتی پاهام چمن تازه رو لمس کردن تازه یادم افتاد موقع فرار کفش نپوشیده بودم.

همینجور به پروانه ها خیره بودم که عبور چیزی از کنار پاهام رو حس کردم. وقتی پایین رو نگاه کردم دیدم همون خرگوشه است، خواستم بگیرمش ولی از دستم فرار کرد. دنبالش دویدم تا به یه میز چای رسیدم که زیر یه درخت بزرگ و پهناور بود.

خرگوش رفت زیر میز روی زانوهام نشستم و رومیزی رو کنار زدم خم شدم زیر میز رو نگاه کردم ولی هیچی نبود حتما خیلی سریع بوده و از طرف دیگه فرار کرده!

ناامید سرمو از زیر میز بیرون آرودم و بلند شدم با دیدن پسری که پشت میز بود با دستام جلوی دهنمو گرفتم که فریاد نزنم تا چند لحظه پیش هیچکس به جز من تو این دشت پهنارو بی نهایت سبز نبود ولی در عرض چند ثانیه یه پسر پشت میز نشسته بود!

وحشت زده یه قدم به عقب رفتم درحالیکه متوجه حضورم شد برگشت سمتم و لبخند زد.

با ترس گفتم: «متاسفم نمیخاستم مزاحم بشم.....»

- آره میدونم....فقط داشتی فرار میکردی که افتادی تو فاضلاب!

چشمام از تعجب گرد شد و شوکه پرسیدم: «تو از کجا....»

دوباره با همون لحن خودمونی پرید وسط حرفم و گفت: «منم اونجا بودم... فک کردم دیگه باهم دوست شدیم!»

بیشتر از قبل تعجب کردم و گفتم: «ولی من هیچوقت با کسی دوست نشدم!»

کمی قیافه اش رفت تو هم و با لحن دلخوری گفت: «ببینم تو خرگوشا رو جزو دوستات حساب نمیکنی؟»

خیره نگاش کردم ، منظورش چی بود: «اما تو که...»

پرید وسط حرفم و گفت: «کی تو رو کشوند اینجا؟!»

انقدر جدی پرسید که فورا جوابشو دادم: «یه خرگوش»

دوباره پرسید: «خب حالا کجاس؟»

اطرافمو نگاه کردم وقتی اثری از خرگوش ندیدم گفتم: «اون فرار کرد!»

با شنیدن جوابم دوباره لبخند زد، اینبار که با دقت نگاش کردم با اون لبخند شباهت زیادی به یه خرگوش سفید و کیوت داشت.

با همون لبخند گفت: «اشتباهت همین جاست... چشماتو باز کن اون جایی نرفته‌....اینجاست تا شما رو به یه فنجون چایی دعوت کنه!»

با تردید یه صندلی عقب کشیدم و نشستم حتی اگه یه خواب بود شیرین ترین خوابم بود که حاضر بودم هیچوقت ازش بیدار نشم!

- این داستان خیلی برام آشناست....

درحالیکه یه فنجون چای به سمتم گرفت گفت: «تو رو یاد آلیس در سرزمین عجایب میندازه؟»

فنجون رو ازش گرفتم و با قاطعیت گفتم: « آره!»

خندید و مشغول درگیری با فنجون چای شد.

با تعجب پرسیدم: «پس بقیه شخصیتا کجان؟»

فنجونش رو کنار گذاشت و رو بهم گفت: «ووی زندگیت مثل آلیس بودی؟»

نیازی به فک کردن نبود گفتم: «نه!»

دوباره پرسید: «مثل آلیس بازیگوشی میکردی که خرگوش سفید رو دیدی؟»

دوباره جوابم همون بود: «نه!»

- خب پس چرا انتظار داری بقیه چیزا مثل داستان آلیس باشه؟!

راست میگفت، شاید اینجا شبیه سرزمین عجایب باشه ولی من هیچوقت شباهتی به آلیس نداشتم.

- اسمت چیه؟
خیلی ناگهانی پرسید با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم: «نایون...»

- اسم منم جونگکوکه.... فک کنم قراره بقیه عمرمون رو باهم باشیم پس کم کم میتونم باهات آشنا بشم!»

با تعجب نگاش کردم و گفتم: «بقیه عمرمون؟!؟!»

لبخندی زد و گفت: «آره. یادت نمیاد؟ تو خودت بودی که منو بوسیدی!»

Oneshots || BTSWhere stories live. Discover now