[TENTH]

1K 166 22
                                    

-فلش بک کلی ایمجین-

صدای خنده های بلند زین کل اتاقک ماشین رو پر کرد... از صدای وحشتزده و خنده ی زین، لبخند کمرنگی روی لب های لو ایجاد شد که توی ثانیه ای از بین رفت...

ل: فاک...

زین با تعجب به سمت لو چرخید

ز: چیشده؟؟

ل: گایز...

نایل و زین به سمت لویی خم شدن...

ن: اتفاقی افتاده؟ ماشین-

ل: مثل اینکه مهمون داریم...!

با انگشت به نور ضعیفی که از پشت سرش به سرعت داشت نزدیک میشد اشاره کرد

ن: جیزز...

ز: وای خدایاااا...نه...این دفعه نه...

ن: وقت نداریم لو...

لویی با صورت بی حس به اینه ی ماشین خیره شده بود...

لویی سرش رو به سمت زین چرخوند

ل: چند دقیقه از زمانی که گفتم گذشته؟

زین با گیجی به ساعتش خیره شد...

ز: نمیدونم نمیدونم...نمیدونم... شتتت یادم نیست...

نایل با صدای لرزون از پشت سر زمزمه کرد

ن: ۶ دقیقه...

لویی لبخند محوی روی صورتش شکل گرفت...

ل: هنوز وقت داریم نه؟؟

ن: اا...ار..ره...تقریب...با...

ز: میخوای چیکار کنی لو...؟

لویی صورتش رو سمت زین چرخوند

لویی: یکم ماشین بازی..!؟

نایل از عقب ماشین تقریبا فریاد زد

ن: فاااکککک نه...وای خداااایاااا ... خدایا رحم ک-

ل: نایل ، زین محکم بشینین...! مهمونامون دارن میرسن...!

بلافاصله دستش رو سمت کمربندش برد و بازش کرد

و دو طرف فرمون رو محکم بین دستاش گرفت و نفسش رو حبس کرد

ل:زود باششش...

زین با گیجی و ترس به کم شدن سرعتشون و خونسردی لویی نگاه میکرد

ز: لویی معلوم هست داری چ غلطی-

ل: هیییییس... حواسمو پرت نکن زین!!!!

لویی با اخم هایی که شدت تمرکز و عصبانیتشو نشون میداد

توی صورت زین داد زد...

نایل بی صدا خودش رو توی صندلی فشار میداد و با دستی که توی هوا نگه داشته بود سعی میکرد هر اتفاق ناگهانی رو کاور کنه...

ن: فاک فاک فاک...یا عیسی مسیح...

نور بالای ماشین پشت سرشون توجه دو تا تیله ی ابی رو جلب کرد ...

⚜️ SKELETONES ⚜️[L.S|Z.M]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora