-فلش بک کلی ایمجین-
صدای خنده های بلند زین کل اتاقک ماشین رو پر کرد... از صدای وحشتزده و خنده ی زین، لبخند کمرنگی روی لب های لو ایجاد شد که توی ثانیه ای از بین رفت...
ل: فاک...
زین با تعجب به سمت لو چرخید
ز: چیشده؟؟
ل: گایز...
نایل و زین به سمت لویی خم شدن...
ن: اتفاقی افتاده؟ ماشین-
ل: مثل اینکه مهمون داریم...!
با انگشت به نور ضعیفی که از پشت سرش به سرعت داشت نزدیک میشد اشاره کرد
ن: جیزز...
ز: وای خدایاااا...نه...این دفعه نه...
ن: وقت نداریم لو...
لویی با صورت بی حس به اینه ی ماشین خیره شده بود...
لویی سرش رو به سمت زین چرخوند
ل: چند دقیقه از زمانی که گفتم گذشته؟
زین با گیجی به ساعتش خیره شد...
ز: نمیدونم نمیدونم...نمیدونم... شتتت یادم نیست...
نایل با صدای لرزون از پشت سر زمزمه کرد
ن: ۶ دقیقه...
لویی لبخند محوی روی صورتش شکل گرفت...
ل: هنوز وقت داریم نه؟؟
ن: اا...ار..ره...تقریب...با...
ز: میخوای چیکار کنی لو...؟
لویی صورتش رو سمت زین چرخوند
لویی: یکم ماشین بازی..!؟
نایل از عقب ماشین تقریبا فریاد زد
ن: فاااکککک نه...وای خداااایاااا ... خدایا رحم ک-
ل: نایل ، زین محکم بشینین...! مهمونامون دارن میرسن...!
بلافاصله دستش رو سمت کمربندش برد و بازش کرد
و دو طرف فرمون رو محکم بین دستاش گرفت و نفسش رو حبس کرد
ل:زود باششش...
زین با گیجی و ترس به کم شدن سرعتشون و خونسردی لویی نگاه میکرد
ز: لویی معلوم هست داری چ غلطی-
ل: هیییییس... حواسمو پرت نکن زین!!!!
لویی با اخم هایی که شدت تمرکز و عصبانیتشو نشون میداد
توی صورت زین داد زد...
نایل بی صدا خودش رو توی صندلی فشار میداد و با دستی که توی هوا نگه داشته بود سعی میکرد هر اتفاق ناگهانی رو کاور کنه...
ن: فاک فاک فاک...یا عیسی مسیح...
نور بالای ماشین پشت سرشون توجه دو تا تیله ی ابی رو جلب کرد ...
![](https://img.wattpad.com/cover/213579586-288-k261565.jpg)
ESTÁS LEYENDO
⚜️ SKELETONES ⚜️[L.S|Z.M]
Fanfic- ما باید هرجور شده پیداش کنیم...به هر قیمتی که شده! من هرگز خانوادمو دست اون حرومزاده ها نمیسپارم... • دارای محتوای خشن، اکشن و هیجانی • • Completed • Written by : Cnstylinson