~ افتخار اين ديدار رو بايد از چى بدونم آليجناب پارک؟!
بكهيون متعجب از تغيير رفتار ناگهانى سگ پير اینپا و اونپا كرد، تا قبل از برخوردشون با آلفا، سگ پير با اخمهايى توهم قاضى پارک رو كفتار و لاشخور سودجو خطاب میكرد اما درست وقتى تو دايره ديدارى و شنيدارى اون شخص قرار گرفته بودن لبخند و خوش آمدگويى جاى اخم و كلمات ركيک رو گرفته بودن.
طبق قوانين نانوشتهاى كه بكهيون بارها به خاطرشون تنبيه شده بود با وجود كنجكاوى و میل عجيبش براى ديدن كسى كه سگ پير رو اينطور ترسونده بود كه تو لاک دفاعى كُرى خوندن براى دشمن خياليش قرار بگيره، فقط سرش رو پايين انداخته بود و تنها چيزى كه با چرخوندن چشماش دستگيرش شد خوشپوش بودن قاضى پارک و تعداد همراهان زيادش بود كه يكى از اونها پزشک به نظر میرسید، اين رو از رو پوش سفيد رنگش تشخيص داد.
سگ پير دستهاى قاضى پارک رو براى خوشامدگويى و البته قدرتنمايى فشرد.
دليل اصلى ميل عجيب بكهيون براى بالا اوردن سرش اين بود كه با اين كه وسط فضاى باز بين واگنهاى كاروان ايستاده بودن اما بكهيون به محض حس كردن رايحهاى كه حدس ميزد متعلق به اليجناب پارک يا همراهانش باشه حال عجيبى پيدا كرده بود. حسى مثل خلسه، ادغام شده با سرگيجه و ضعفى كه از بازیهاى سگ پير عايدش شده بود.
رايحه بدى نبود. مشكل اين بود كه زيادى خوب بود و شامه قوى اُمگاى بكهيون تحمل اون حد از فرومون مثبت تو نزديكى خودش رو نداشت. اُمگاش مدام فرياد ميزد كه منبع رايحه رو پيدا كنه و بهش پناه ببره اما اجازه اين كار رو نداشت، به همين خاطر دنبال بهونه مناسبى گشت تا از اون مهلكه فرار كنه و جايى نفسى تازه كنه اما با عقب كشيدن ناگهانى سگ پير و همسطح قرار گرفتنشون قلبش فرو ريخت.
اربابش اجازه داد مهمانها جلو تر حركت كنن و خودش كنار بكهيون ايستاد.الفا با حفظ همون لبخند مضحكى كه به لب داشت زمزمه کرد:
~ رايحه كوفتيتو جمع كن بكهيون. وقتى موقع بازى براى من ناله ميكنى ازين رايحه هات خبرى نيست حالا كارت به جايى رسيده جلو مهموناى من رايحه جنسى توليد ميكنى؟ من بعدا به حساب تو يكى ميرسم هرزه حرومزاده!قبل از اينكه سگ پير بقيه كلماتش رو تو صورت امگاى بيچاره بكوبونه، بكهيون كه كل تمركزش رو براى سرپا نگه داشتن خودش گذاشته بود توى سرش حس خالى بودن كرد. پاهاش سست شدن و ناخواسته روى زمين سقوط کرد.
اخرين چيزى كه میديد چهرهاى تار با موهاى بلند نقره اى و رو پوشى سفيد بود كه سعى میکرد به هوش نگهش داره.
• منظورت چيه ولش كنم!؟ اگه بيمارى واگير دارى داشته باشه و بقيه بردههارم درگير كنه چى؟ ببریدش تو اتاق خودش و وسایل غربالگری منم برام بیارید سریع!
YOU ARE READING
Dad's Bad Lad
Fanfiction🚬⛓𝐃𝐚𝐝'𝐬 𝐁𝐚𝐝 𝐋𝐚𝐝⛓🚬 قاضی پارک، تنها بازماندهی آلفاهای آلبینو، رایحه هیچ امگایی رو حس نمیکنه؛ شاید به همین دلیل وقتی برای اولین بار رایحهای گرم و ملس از برده دشمن شماره یکش به مشامش رسید نتونست نگاه گرسنهش رو از روی اون امگا برداره. آ...