پرستار روپوش سفیدش رو تکوند و وارد اتاق 1134 شد تا برای نمونهی داخل اتاق غذا ببره. اسم بکهیون رو صدا زد و بعد گذاشتن غذا روی میز سریع از اتاق بیرون رفت.
امگا حتی سرش رو هم بر نگردوند.
بکهیون مدتها بود یه یکجا خیره شده بود و لب به هیچ خوراکیای نمیزد. تحت تاثیر دارو نبود اما بعد از شنیدن خبر بارداری، بدون هیچ رایحه و ریکشنی تمام مدت خیره میشد به یه نقطهی نامعلوم. انگار که باورش نشده بود و منتظر بود بهش ثابت بشه چیزایی که شنیده دروغ بودن. کسی دیگه کاری به کارش نداشت. قیافهش با کاهش وزن شدیدش چنان از نظر بقیه ترسناک شده بود که پرستارها حتی جرات نمیکردن زیر نگاه خیرهش براش غذا و دارو ببرن.
خیلی طول نکشید که اوضاع حتی بدتر شد. حالت تهوع بیشتری به سراغش اومد و به خاطر قطعشدن ناگهانی تمام داروها و ازمایشات حالتی مثل خماری بعد از ترک مواد مخدر رو تجربه میکرد. بدنش مدام میلرزید و انگار بار تمام آزمایشگاه روی دوشش بود.
اونجا بود که برای اولین بار امتیازات بیشتری رو در اختیارش گذاشتن و بعد از مدت طولانی بالاخره اسمون رو دید. با کمک دوتا از پرستارها وارد محوطهی حیاط مانندی شد که دور تا دورش با دیوار فلزی تحت محافظت قرار میگرفت. مثل یه قوطی حلبی بزرگ با این تفاوت که بکهیون تمام مدت داخل دیوار مجاورش زندانی بود.
منابع نور مثل فانوس دریایی مدام به اطراف میچرخیدن و افراد با روپوش نظامی همه جا پراکنده بودن و هرکدوم گروهی از امگاها و بردهها رو رهبری میکردن تا با ترتیب سر جای خودشون قرار بگیرن.
بکهیون گذشته شاید مینشست و به نحوهی پیدایش این سیستم فکر میکرد اما حالا همهچیز فرق داشت. تنها چیزی که میتونست تصور کنه منفجر کردن خودش وسط اون دیوار ها و از بین بردن کل تشکیلاتی بود که برای سو استفاده از بردهها به وجود اورده بودن.دیدن وضعیت امگاهای دیگه کمکی به حال روحیش نکرد. بعضیهاشون مثل شیوون هیکل غولپیکر و چهرهای خسته داشتن، بعضیهاشون فلج شده بودن و بعضی دیگه انگار به دارو ها حساسیت نشون داده بودن و حال و روزشون چنان وحشتناک بود که بکهیون حتی نتونست برای مدت طولانی بهشون نگاه کنه بدون این که عق بزنه.
همین شد که به نتیجه رسیدن گردوندن امگای بیچاره و نشون دادن ایندهی نهچندان دورش اصلا فکر جالبی نبوده.
طولی نکشید که بکهیون بعد از پنج ماه حتی با وجود استفاده نکردن از سرم کاهنده، دورهی هیت نداشت.
تنها داروها و تزریقاتی که داشت سرم و قرص تقویتی و ویتامین بودن و همین باعث میشد امگا بیشتر و بیشتر از این وضعیت منزجر بشه. اونقدر منزجر که بیدلیل و پشت سر هم عق میزد تا شاید موجودی که داخل بدنش از باقیموندهی جونش تغذیه میکرد رو بالا بیاره.
KAMU SEDANG MEMBACA
Dad's Bad Lad
Fiksi Penggemar🚬⛓𝐃𝐚𝐝'𝐬 𝐁𝐚𝐝 𝐋𝐚𝐝⛓🚬 قاضی پارک، تنها بازماندهی آلفاهای آلبینو، رایحه هیچ امگایی رو حس نمیکنه؛ شاید به همین دلیل وقتی برای اولین بار رایحهای گرم و ملس از برده دشمن شماره یکش به مشامش رسید نتونست نگاه گرسنهش رو از روی اون امگا برداره. آ...