5.salvage

551 145 25
                                    

قسمتی از راه رو با تصور این که برای رسیدن به محل جمع شدن بقیه برده ها دیر کرده دوید و با دیدن جمعیت کوچیک و پراکنده ای که پشت کاروان ها و رو به روی اتاقک شماره 13 جمع شده بودن، نفسش رو راحت بیرون داد که البته ورود سگ پیر باعث شد دوباره ناخود آگاه اون رو حبس کنه.
همه‌ی برده ها با دیدن اربابشون دست پاچه و سریع صف‌های منظمی تشکیل دادن و مرتب ایستادن.

-فرصت خوبیه که تو این مهمونی ارباب‌های جدیدی پیدا کنید...مراقب رفتارتون باشید و هرکی هرکاری خواست بکنه حق مقاومت ندارید؛ حتی اگه به مرگتون ختم بشه. خوب می‌دونید که میتونم اینجارو براتون به جهنم تبدیل کنم طوری که هر روز ارزوی مرگ کنید، پس به نفعتونه حرفام رو اویزه گوشتون کنید.
حالا برید جشن رو اماده کنید... بکهیون تو نزدیک من میمونی!

جمله اخر رو خطاب به بکهیون گفت و باعث شد امگا سرجاش میخکوب بشه‌. بلافاصله بعد از الفا درست پشت سرش به راه افتاد.
تقریبا چرخه‌ همه‌ی جشن‌ها و مهمونی‌ها همینطور بود، بکهیون کنار اربابش می‌موند و هیچ مهمونی اجازه تعرض کردن بهش رو نداشت.

امتیازی که به‌خاطر "هرزه محبوب‌ِ ارباب بودن" بهش بخشیده شده بود.

امتیازی که شانس پیدا کردن ارباب جدید رو برای همیشه ازش گرفته بود.

طولی نکشید که با تاریکی هوا مهمونی رو شروع کردن.
سگ پیر که عجله‌ای برای اماده شدن و خوشامدگویی به مهمون‌های ناخونده‌ش نداشت بالاخره با همراهی جمعی از زیردستانش از جمله بکهیون سمت چادر بزرگی که برای مهمونی برپا کرده بودن راه افتاد.

با ورودشون به جشن، بکهیون میتونست نگاه‌های خیره و حریص الفاهای اطراف رو روی امگاهای دیگه و خودش حس کنه؛ که البته چشم غره‌های سگ پیر باعث شد آلفا‌های بی‌چشم‌ و رو خودشون رو جمع و جور کنن و مشغول کاری نشون بدن.
مجلس در تکاپو بود و هر امگایی مشغول خدمت به سیاستمدارها و افراد بلند مرتبه‌ای بود که همراه قاضی پارک برای برای خودشیرینی در مراسم بازدید سالانه به اردوگاه کاروان بزرگ برده‌داری ارباب گِنول اومده بودن تا مثل همیشه چشماشون رو روی جنایت هایی که تو کاروان رخ میداد ببندن و روی کثافت کاری هاش سرپوش بذارن.

قاضی پارک هیچ وقت خودش رو شخصا برای بازدیدها به زحمت نمی‌انداخت به‌خاطر همین سگ پیر حسابی عصبی و نگران به نظر می‌رسید.

چشم بکهیون ناخوداگاه به نگاه خیره ییفان افتاد که توی کت و شلوار مشکی و مرتبش لیوان شرابی به دست داشت و موقرانه ایستاده بود و لبخند ناگهانی ییفان باعث شد بکهیون هم کمی اروم بگیره و متقابلا لبخند بی‌جونی بزنه.

Dad's Bad LadWhere stories live. Discover now