وقتی از ییفان جداش کردن، آلفای مو نقرهای هیچ تلاشی برای مقاومت نکرده بود و باعث شده بود قلعهی شنی امید بکهیون بین موجهای بیرحم دریای حقیقت به یکباره فرو بریزه و رایحهی وحشتش مثل اژدهایی سرکش اون رو ببلعه!
وقتی به هوش اومده بود آلفا بهش گفت که همه در امان هستن و همهچیز درست میشه اما درست نیمههای راه اتفاقی افتاد که حتی خود ییفان هم انتظارش رو نداشت.
گروه سربازایی که هر کدومشون دو سه برابر بکهیون هیکل و قدرت داشتن جلوشون قد علم کرده بودن.
اون آدما هرکسی که بودن ییفان رو خوب میشناختن. و چیزی که بکهیون فکرش رو نمیکرد این بود که آلفا اون رو بردهی فراری بیهویتی معرفی کنه که به دام افتاده تا از آبرو و شغل خودش محافظت کنه. اون لحظه بود که همه تونستن به وفور رایحهی نا امیدی بکهیون رو حس کنن.تا جایی که میدونست تنها مکانی که از بردههای زنده به عنوان موش ازمایشگاهی استفاده میشد، لابراتوارهای سرّی بودن و این حقیقت که خودش با پای خودش به این جهنم اومده هر لحظه مثل پتک رو سرش کوبیده میشد.
صدای قدمهاشون توی راهرو اکو میشد و بکهیون بیوقفه تلاش میکرد خودش رو از دست دو الفا با روپوش سفید پزشکیای نجات بده که اون رو با خشونت دنبال خودشون میکشیدن. از شدت غلظت انواع مختلف رایحهها متوجه شده بود تعداد زیادی آدم اونجان؛ در حال زجر کشیدن هستن.
از پشت پارچهی سفیدی که رو سرش انداخته بودن؛ به سختی نفس میکشید و همین باعث شده بود بیحالتر تقلا کنه.
فرار از برزخ به جهنم؛ چه تراژدی غم انگیزی.
آلفاهایی که دستش رو گرفته بودن، با فشردن شونهش مجبورش کردن زانو بزنه؛ قبل از اینکه بفهمه چه بلایی قراره سرش بیاد سوزش ناشی از فرو رفتن سوزن سرنگ رو تو گردنش حس کرد و بعد از چند تیک عصبی کاملا از هوش رفت.
روزهای پیش رو برای بکهیون مثل کابوسی ادامهدار و طولانی گذشتن.
کابوسی که دست و پا میزد ازش بیدار شه اما بدن نیمه فلج و تحت تاثیر دارو و مخدرش این اجازه رو بهش نمیداد.
هر بار که چشمهاش باز میشدن ادمای جدیدی رو میدید که سرنگها با اندازههای مختلفی رو تو بدنش فرو و ازش نمونه برداری میکردن.
بهش میگفتن شانس اورده تو بخش آزمایشهای داروی ضد هیت بستری شده و میتونست وضعش ازین بدتر هم بشه.
ESTÁS LEYENDO
Dad's Bad Lad
Fanfic🚬⛓𝐃𝐚𝐝'𝐬 𝐁𝐚𝐝 𝐋𝐚𝐝⛓🚬 قاضی پارک، تنها بازماندهی آلفاهای آلبینو، رایحه هیچ امگایی رو حس نمیکنه؛ شاید به همین دلیل وقتی برای اولین بار رایحهای گرم و ملس از برده دشمن شماره یکش به مشامش رسید نتونست نگاه گرسنهش رو از روی اون امگا برداره. آ...