+توی كارى كه بهت مربوط نيست دخالت نكن.
بكهيون بعد از قطع كردن ارتباط چشمیش با شيوون گفت و بىحوصله و مضطرب به سمت كاروان سگ پیر راه افتاد. سگ پير لقبى بود كه در خفا با اون، صاحبِ كل كاروان تجارى و كسى كه آزاديش رو با مهر بردگی ازش گرفته بود صدا میزد.
نگاههاى متاسف بقيه كمكى به بهتر شدن حالش نمیكرد. قدمهاش رو سريعتر برداشت تا به واگن شماره سیزده -بزرگترين و مجللترين واگن كل كاروان- برسه. اولين بارى كه اين واگن لعنت شده رو ديده بود به ياد داشت؛ هيجان زده واردش شده بود و بعد چندين روز گشنگى به لطف سگ پير غذاى خوب خورده بود. غذايى كه بهاش شده بود مهر بردگى توى شناسنامه جديدش و تبديل شدن به يه اسباب بازى جنسى براى تخلیه هیجانات و هوس های اربابش.
-بيا تو.
خودش متوجه نشد كى در زده كه مخاطب اين جمله قرار گرفته اما خاطره خوشى از اين جمله نداشت. اين دو كلمه هم مثل اين مكان و شخصى كه ازشون بهره مىبرد نحس بودن.
-عروسک خوشگل من دير نكردى؟
بكهيون حالش از اين لحن و كلمات و رايحه شهوتِ تلفيق شده با بوى الکل و سیگار برگ بهم مىخورد ولى به سختى پاهاى سستش رو حرکت داد. توى فضاى تاريک اتاقک كه به زور روزنه نورى كه از پنجرههاى كوچيک عبور میكرد كمى روشن شده بود به سمت ميز كار سگ پير حركت كرد. چند قدميش درحالى كه دستاش رو از اضطراب بهم گره زده بود و سرش رو براى چشم تو چشم نشدن با سگ پير پايين انداخته بود ايستاد.
-شنیدم باز دردسر درست کردی بکهیون. کتک زدن آلفای زیردست من؟
آلفا با آرامش عجیبی پرسید، انگار که دیگه به این چیزا عادت کرده باشه و پُک کوچیکی از سیگارش کشید.+داشت...داشت یوآ رو اذیت میکرد!
بکهیون تیکه تیکه توضیح داد و سعی کرد رایحهش رو که مثل یه اسب سرکش برای ازاد شدن تقلا میکرد، تحت کنترلش دربیاره.
-ولی چیزی که من شنیدم یه ماجرا با جزئیات کامل از حرفهای امگایی بودن که خودش رو برتر از آلفاها میدونه و سزاوار اعدامه. چه غم انگیز. مثل اینکه زیردستام علاقه زیادی به پایین کشیدن بکهیون، برده مخصوص و مورد علاقه اربابشون دارن. شایدم میخوان برام بیاستفاده بشی تا خودشون تو رو به دست بیارن. خواستنی بودنت غم انگیزه. باهام موافق نیستی بکهیون؟
اروم به صندلیش تکیه داد و با اگاهی از ترس بکهیون یکدفعه صداش رو بالا برد، طوری که امگا شوکه از جا پرید:
-یانگ بیا داخل!
![](https://img.wattpad.com/cover/197632015-288-k69056.jpg)
YOU ARE READING
Dad's Bad Lad
Fanfiction🚬⛓𝐃𝐚𝐝'𝐬 𝐁𝐚𝐝 𝐋𝐚𝐝⛓🚬 قاضی پارک، تنها بازماندهی آلفاهای آلبینو، رایحه هیچ امگایی رو حس نمیکنه؛ شاید به همین دلیل وقتی برای اولین بار رایحهای گرم و ملس از برده دشمن شماره یکش به مشامش رسید نتونست نگاه گرسنهش رو از روی اون امگا برداره. آ...