میگن وقتی یه مدت طولانی توی سکوت باشی ذهنت صداهایی میسازه که وجود نداره.
نمیدونم واسه روح ها این موضوع صدق میکنه یانه ولی من دارم یه صداهایی میشنوم و نمیدونم از کجاست!
شبیه ...
بیخیال، شاید روح ها هم خیالاتی میشن!
برای شروع میخوام از لحظه ای که چشم هامو باز کردم تعریف کنم...
سفید بود
یه سفیدی یکدست
اول فکر کردم شاید رفتم بهشت اما یادم اومد کسایی که خودکشی میکنن بهشت نمیرن
در حال فکر کردن به این بودم که شاید جهنم هم سفید باشه که متوجه شدم توی اتاقم و روی تختمم
سرجام نشستم و نگاهی به اطراف انداختم
تازه متوجه جسمم شدم.
به صورتم زل زدم، رنگ پریده بودم وزیبا....من چقدر زیبام... یعنی چقدر زیبا بودم!
یا شایدم چون مردم فکر میکنم زیبام؟
اصلا من خودمو زیبا میدیدم؟وقتی زنده بودم؟
پوزخندی روی لبم نشست.
انگار زیبایی برام لذت بخش نبود، که اگر بود الان زنده بودم.
از روی تخت بلند شدم و روی صندلی میز مطالعه ام نشستم، میخواستم ببینم چقدر طول میکشه بفهمن من مردم.
یعنی کی میفهمه؟
هم اتاقیم هوسوک؟
هوسوک...
هم کلاسیم و هم اتاقیم
پسر خوش هیکل و دماغ قشنگی که من هنوز اصرار دارم دماغش عملیه!
متاسفم که مجبورت کردم تو کسی باشی که پیدام میکنه... نمیخواستم اینو گردن مامانم بندازمش
آه هوسوک...
یادمه یه بار باهم حرف میزدیم و بهش گفتم احساس افسردگی میکنم، بهم خندید و گفت چرت و پرت نگم کسی که افسرده اس نه میتونه بخنده و نه کاری کنه.
بهش گفتم افسردگی که چهره نداره اما اون بازم خندید...
من واقعا افسرده بودم؟ نمیدونم... واقعا نمیدونم...
تنها چیزی که میدونم هیچی بود
آره... (هیچی)
حس اینکه هیچ کاری و هیچ کسی بهت حسی نده.
مثل بی حس شدن...
مثل خوردن خاکستر...
همونقدر هیچ
همونقدر پوچ
همونقدر بی طعم
آدمای دیگه ای هم بودن که بهشون گفتم افسرده ام
مثلا برادر بزرگترم
بهم گفت سعی کنم خوب شم چون این دنیا، دنیای قوی هاست و ضعیف ها میمیرن...
خیلی سعی کردم خوب شم
لبخند زدم
مهمونی رفتم
با دوستام حرف زدم
اما انگار تلاش برای خوب کردن حال خودم همونقدر احمقانه اس که بخوام برای خوب شدن حال یه ماهی مرده تلاش کنم.
ناگهان در اتاق باز شد.
هوسوک بود
اما تنها نبود، یه هاله ی سیاه پشت سرش بود.
فرشته ی مرگ؟؟؟
ESTÁS LEYENDO
Letter from jin | Completed
Fanficسلام... من جین هستم اگه داری این نامه رو میخونی احتمالا اتفاق خوبی برام نیوفتاده... البته از نظر بقیه! از نظرم خودم که خیلی خوبه چون بالاخره حرف هام مهم شده و یکی داره به حرفام گوش میده... آره، طبیعتا وقتی میمیری تبدیل به سوژه ی جذابی برای اهمیت داد...