به فاصلهی ده دقیقه یونگی به قسمتی که فنس ها قد کشیده بودن رسید، جیمین به میلهی متصل بینشون تکیه داده بود؛ آهنگی رو پخش کرده بود که صداش بخاطر فضای آزاد گنگتر شده بود و سیگاری که از بین لبهای یونگی به سرقت برده بود، بجای سوختن از آتش نفسهاش، بین انگشتهاش به تباهی کشیده میشد.
یونگی جلوش ایستاد و وقتی توجهشو جلب کرد، شونهای بالا انداخت و گفت، "بریم؟"
جیمین زبونشو با شیطنت بین دندونش گذاشت، خم شد و اسکیت بردشو با هل آرومی از زیر فنس رد کرد و خودش هم روی زمین دراز کشید تا سینهخیز رد شه.
یونگی هم کنارش دراز کشید و به سختی خودشونو بین فنس و زمین کشیدن تا رد بشن. یونگی بابت زخم شدن بدن جیمین نگران بود و جیمین بابت دوباره تجربه کردن این اتفاقات - به نظر خودش خاص- درکنار یونگی، خوشحال...
به محض بلند شدن از روی زمین، چرخید و دست یونگی رو گرفت و به سمت خودش کشید.
پسر با خنده روی زمین غلت زد و بلند شد. جیمین توی دست دیگهاش اسکیتشو گرفت و به طرف محوطهی اصلی دویید. یونگی دستشو محکم گرفته بود و بعد از چند ثانیه ازش جلو زد؛ این خودش بود که میخواست به پسر خوش بگذره و همه چیزو براش فراهم کنه.ورودشون به محوطه، با صدای جیغ افراد زیادی از سمت چپشون همراه شد؛ یکی دیگه از وسیلههای رعب آور در حال حرکت بود و آدما رو اونقدر میچرخوند و تاب میداد انگار قرار بود کتلت بشن. یونگی برای اینکه جیمین هوای سوار شدن اون وسایل وحشتناک و مرگبار به سرش نزنه، به سمت ترن هوایی کشوندش.
جیمین قبل از رسیدن به ترن، یونگی رو کنار دکههای اغذیه فروشی نگه داشت.
- وایسا برات پشمک بخرم هیونگ
یونگی حدس میزد هدفش تنها خرید پشمک نیست، پس وقتی که جیمین داشت با پشمک صورتی براش سیبیل و ریش بابانوئلی میذاشت، مقاومت نکرد.جیمین با حرکات سریع دستش یونگی رو ماهرانه گریم کرد. تمام افرادی که اون اطراف بودن با خنده بهشون نگاه میکردن. جیمین از یونگی خواست چند لحظهی دیگه هم صبر کنه تا حتما عکس خوبی ازش بگیره.
- آه جیمینا... چه احتیاجی به این عکس داری!؟
جیمین با ذوق جواب داد، "میخوام داشته باشمش تا وقتی دلم برات تنگ شد ببینمش... باعث میشه لبخند بزنم!"
یونگی لبخند محوی زد و چیزی نگفت.
جیمین با اینکه از چهره جدید یونگی خوشش اومده بود، با این حال از اینکه مردم گاهی به تمسخر به دوستپسرش نگاه کنن و بخندن، از اعماق قلبش ناراحت میشد.
بلافاصله بعد از عکس گرفتن، بطری آبی خرید و با عجله به طرف یونگی که مشغول کندن پنبههای خوراکی بود، رفت.
دستشو خیس کرد و روی صورتش کشید؛ یونگی با تعجب بهش نگاه کرد و جیمین هم نگاه شیطنت آمیزی بهش انداخت، از موندن کمی پشمک روی گونهاش سوءاستفاده کرد و لپهای برجستهی پسرو بوسید و زبونشو روی پوستش کشید. وقتی ازش فاصله گرفت، لبشو با خباثت لیسید و به یونگی که برای زدن حرفی مردد بود، خیره شد.
- روی لبم چیزی نیست جیمین؟
جیمین با خنده بطری آب رو بهش داد و گفت، "روی لبت که نه... شاید یه جای دیگه باشه ولی..."
منظوردار ابرویی بالا انداخت و یونگی هم با بیخیالی گفت، "خوبه... بعداً چکش میکنی!"

YOU ARE READING
Light Out [Yoonmin~Full]
Fanfic• جیمین مثل بمب ساعتی بود؛ باید رمزش رو به دست میآورد و با احتیاط سیمهایی رو که توی مغزش اتصالی میکرد و چیزی به آتش سوزی نمونده، از وسط قیچی میکرد. • Multishot • Genre: Romance, Fluff, Smut