«من تا شب برنمیگردم خونه، اگه چیزی میخوای برو بردار.
یه کارت دیگه دارم، اگه پول کم داری اونم بردار، تو همون کمدیه که دیشب ازش لباس برداشتی. اگر نمیخوای خونه منم بری، برو خونه خودتون حداقل.
گوشیتو خاموش نکن این بار. بذار فقط زنگ بزنم و صدای بوقو بشنوم. همین.»پیامی که از طرف یونگی بود رو خوند؛ وقتی خواب بوده پیام فرستاده بود تا بعد از بیداری و بیرون از زدن از کلاب، ببینه.
میخواست این بار به حرف یونگی گوش بده، لجبازی رو کنار گذاشت چون دفعههای پیش واقعاً با مشکل لباس و پول و غذا مواجه شده بود و حاضر نبود قدمی عقب نشینی کنه و بعد از چند روز برگشتن، مریض شده بود!
سالن رو دور زد تا سرویس بهداشتی رو پیدا کنه؛ راهنما رو دنبال کرد و بالاخره سرویس بهداشتی رو پیدا کرد.
دستشو جلو برد و منتظر سرریز شدن آب شد اما انگار سنسورش خراب بود. نچی کرد و به سمت بعدی رفت؛ صداهای آرومی توی فضا میپیچید ولی اونقدری نبود که توجهشو جلب کنه.آب سردو توی صورتش پاشید و نفس عمیقی کشید؛ کمی آب روی آینه پاشیده شده بود، دستشو جلو برد و قطرهها رو لمس کرد.
با تصویر لرزانی که از بین قطرهها، توی آینه دید لحظهای سر جاش میخکوب شد.با عجله چرخید و با دیدن باریکه خونی که از پشت یکی از درهای قرمز رنگ روی زمین جاری بود، ابرویی بالا انداخت.
محال بود توی همچون مکانی کسی زد و خورد داشته باشه. همه جای اون کلاب دوربین کار گذاشته بودن تا از حداقل دردسر و خطرها جلوگیری کنن پس چرا این مورد هنوز به چشمشون نیومده بود! نکنه تمام کارکنان خواب بودن!آب دهنشو قورت داد، دهانش خشکتر شده بود. با ترس جلو رفت، صدای فین فینی میومد و باعث شد این بار ابروهاشو از کنجکاوی توی هم بکشه.
با انگشت تقهای به در زد.
- هی... حالت خوبه؟
صدای شکسته و نالانی توجهشو جلب کرد.
- کمک... لطفاً. من دارم میمیرم!
صدای یک پسر بود! چشمش گرد شده بود و هیچ حدسی نداشت قراره چی ببینه! چرا اون ساعت از صبح باید با دیدن باریکه خون و صدای گریه یه پسر، واکنشی نشون میداد. از کجا معلوم تله نباشه!؟ به هر حال هر چیزی ممکنه!- آقا... لطفاً... من...
و این بار صدای شکستن بغضش شدیدتر شد. جیمین تمام احتمالات منفی رو کنار زد و با فکر اینکه شاید واقعاً یکی پشت اون در، در حال تلف شدنه، درو به آرومی هل داد و سرشو داخل برد.پسری ریز جثه که کمی ضعیف به نظر میرسید، کنج دیوار خودشو جمع کرده بود و دست چپش رو بغل کرده بود، خون تمام لباسهاشو کثیف کرده بود و حالا نوبت زمین اونجا بود.
صورتش هم با اشک و خون خودش تزیین شده بود. زیر چشمهاش سیاه و گود رفته بود... و در کل تصویر خیلی جالبی نبود!
جیمین با عجله بهش نزدیک شد و کنارش زانو زد.
- هی رفیق... این چیه دیگه؟ با خودت چیکار کردی؟
با دیدن مچ زخمی پسر و تیغی که کنارش روی زمین افتاده بود، به حرف اومد.
YOU ARE READING
Light Out [Yoonmin~Full]
أدب الهواة• جیمین مثل بمب ساعتی بود؛ باید رمزش رو به دست میآورد و با احتیاط سیمهایی رو که توی مغزش اتصالی میکرد و چیزی به آتش سوزی نمونده، از وسط قیچی میکرد. • Multishot • Genre: Romance, Fluff, Smut