دست جیمین که توی دستش بود رو کشید و به سمت بار حرکت کرد.
نور فضا توی اون قسمت کمتر بود و کمی خلوت تر؛ در مجموع افراد زیادی اونجا حضور نداشتن و بیشتر اونها توی سالن اصلی بودن.کمی با احتیاطتر رفتار کردن؛ پشت میز نشستن، با اینکه دقایقی پیش جیمین خونشو از الکل اشباع کرده بود، اما یونگی سفارش دو تا آبجو داد تا هم خودش کمی نوشیدنی بخوره و هم به جیمین بد نگذره.
بارمن با حرکات تند و فرزش، دو تا آبجو که تکههای یخ روی سطح نوشیدنی به رقص دراومده بودن رو جلوشون گذاشت.جیمین نمیخواست از اون لحظه به بعد رو خراب کنه؛ به زمانی رسیده بود که تمام سعیاش ثبت لحظات توی ذهنش بود پس بیشتر از اون توی مصرف الکل زیاده روی نکرد.
پیک رو جرعه جرعه مینوشید و به یونگی که بدون مکث سفارش انواع نوشیدنی میداد، با تعجب نگاه کرد.
گردنش رو کج کرد و گفت، "هی یون، یکم آرومتر!"
یونگی با نیشخند گفت، "اینجا هیچ محدودیتی نداریم، بیبی."
و رو به اون بارمن سفارش دو گیلاس شراب قرمز داد.شونهای بالا انداخت و به سختگیری بیشتر پافشاری نکرد و منتظر بود تا سفارششون مثل هر بار روی میز کوبیده بشه و کمی از لیوان سر ریز کنه و میزش رو خیس کنه... که این امر سریع به وقوع پیوست.
نه یونگی به لحظات سختی که داشتن میگذروندن فکر میکرد و نه جیمین به اون شب که قرار بود به طرز عجیبی صبح بشه...
گیلاسها رو برداشتن، نگاه شیطانی بهم انداختن و لاجرعه سر کشیدن.
گرما از داخلیترین اجزای بدنش به بیرون شعله ور شده بود و دنبال مجالی برای تخلیه انرژیاش بود.
خندید و بعد از گزیدن گوشه لبش گفت، "باز میخوام!"
یونگی قرار نبود ساز مخالف بزنه پس دوباره سفارش داد.جیمین حدس میزد بعد از بالا رفتن چهارمین گیلاس بود که یونگی کمی به خودش اومد و در حالیکه چشمهای خمارش روی تمام اجزای بدن جیمین میچرخید گفت، "دیگه ... پاشو بریم... انرژیمونو... تخلیه کنیم... حیفه هی بشینیم، بخوریم ... بعد مجبوریم تمام پولی که بابتش دادیمو... توی دستشویی خالی کنیم!"
جیمین به سرعت بلند شد؛ به خاطر داغ شدن تنش بلوزش رو کمی تکون داد تا خودش رو باد بزنه اما در نهایت با کلافگی پایین بلوزشو گرفت و بالا کشید. وقتی یونگی انعامی به باریستا داد و چرخید، چیزی روی بغلش انداخته شد.
- اینو تو بیارش... من گرممه!جیمین با بالا تنهی برهنه در حال رفتن بود که یونگی مانعش شد؛ پسرو برگردوند سمت خودش. به نسبت، کمتر نوشیده بود پس از جیمین هوشیارتر بود.
یقهی لباسو از سرش رد کرد و سریع دستشو هم وارد آستینش کرد و گفت، "به موقعش لخت میشی جیم... الان وقتش نیست!"
جیمین زیر لبی غر زد، اما هنوز یک قدم هم برنداشته بودن که یونگی باز دستش رو گرفت و کشید... و با نگاه نگرانی که انگار یک دفعه تمام اثرات الکل از ذهنش پریده باشه گفت، "تو خوبی؟"
YOU ARE READING
Light Out [Yoonmin~Full]
Fanfiction• جیمین مثل بمب ساعتی بود؛ باید رمزش رو به دست میآورد و با احتیاط سیمهایی رو که توی مغزش اتصالی میکرد و چیزی به آتش سوزی نمونده، از وسط قیچی میکرد. • Multishot • Genre: Romance, Fluff, Smut