┨Chapter 1├Metal boy

952 116 9
                                    


آهنگ متال تندی روتینگ وار توی فضای اتاق پخش می‌شد.

فضای کوچیک اتاق تقریبا تاریک بود و همه چیز پرآرامش به نظر می‌رسید ولی باریکه ی کوچیکی از نور صبح گاهی، راهشو از بین پرده ی نیم کشیده شده ی مشکی رنگ پیدا کرد و قصد داشت تا با شیطنت هرچه تمام تر پسرکی که با یه لبخند پهن مشغول رویا دیدن بود رو اذیت کنه! بعد از یکم جابه جایی و کمک گرفتن از نسیم سرد صبحگاهی، بالاخره مسیرش رو به سمت صورت پسرک پیدا کرد و خودش رو روی چشمهاش انداخت!! "خودشه! زجر بکش و بیدار شو!!"

شخصی که با وجود صدای بلند اهنگ متالِ چستر چالرز بنینگتون توی رویای مورد علاقش فرو رفته بود، با حس اون باریکه ی نورِ به فاک رفته بالشِ مشکی رنگش با طرح قطرات خون رو روی سرش بذاره و خودش رو از باد خنک پنکه ای که مستقیم بهش برخورد می‌کرد، محروم کرد. زندگی به فاک رفته..

لبخند شیرینی از سر حس نکردن نور خورشید زدو پلک هاش رو محکم تر از قبل بهم فشار داد تا دوباره به خواب شیرینش ادامه بده.ولی لعنت.. کارما همیشه یه راهی برای گند زدن به خوشی هاش پیدا می‌کرد.!

با صدای ضربه های محکمی که به در می‌خورد و بعد از اون صدای فریاد های بلند مادرش، مثل بچه های لجوجِ کم سن و سال پاهاش رو به تختش کوبید و غرولند کنان توی جاش غلت خورد.. نــــه کابوس روزانه اش داشت شروع می‌شد!

"-پسره ی احمق اون اهنگ کوفتیو خاموش کن و بیا پایین!!"

داد خفه ای زیر بالش کرد و با کلافگی سرش رو از زیرش بیرون آورد

"-الان میام مامااا!!"

صدای ضربه ی محکم تری به در اون رو از جاش پروند

"-بهتره که تا ده دقیقه ی دیگه پایین باشی وگرنه همه ی کالکشن عزیزتو میندازم تو ماشینِ بازیافتِ شهرداری تا مطمعن شم هیچ ردی ازشون نمیمونه فهمیدی؟؟"

چرخی به چشمهاش داد و چند بار محکم سرش رو به بالش عزیزش کوبوند بیچاره کتابای عزیزشوو!!حتی نمی‌فهمید چطور مادرش اولین بار متوجه علاقه خاصش به کالکشن کتاب های تخیلیش شد و اونو تبدیل به یه نقطه ضعف بزرگ برای اون کرد!!! به خاطر خدا!! این اصلا منصفانه نیست!!!

"-من بیدارمم!!!"

صدای ضربه ی دیگه ای به در..اوه ایندفعه مطمئنا با پاش زد! این می‌تونست به معنی "آره من میدونم هنوز خوابی ولی به تخمم" باشه! نه صبر کن.....مامانش که از اینا نداشت!

وقتی دیگه صدایی نشنید،آه کوتاهی از به حقیقت پیوستن حدسش کشید و بعد از کش و قوسِ ناراضی ای روی تخت نشست. با چشم هایی نیمه باز و لبهایی جمع شده و صد البته موهای آشفته و پف کرده ی مضحکش،فضای اتاقش رو از زیر نگاهش گذروند.

" Five ways to prove he is a vampire " [Complete]Where stories live. Discover now