┨Chapter 4├PLAY BOY!

324 89 13
                                    


با ذوق وصف ناپذیری به دفتر مخصوص خوناشام جذابش خیره شده بود. دفتری که حالا دور یکی از گزینه هاش پر از قلب های خون آلود، نیش های تیز و خفاش های کوچولو ی کیوت بود.

سهون که درست کنار بکهیون نشسته بود با ناامیدی به پسری که تو دنیای دیگه ای سیر می‌کرد، نگاه می‌کرد. طوری با اون لبخند مسخره و قلب های رنگی رنگی ای که از چشمهاش بیرون می‌زد به دفتر خیره شده بود که فقط یک نگاه اجمالی کافی بود تا به دیوونه بودنش پی ببری. حتی استاد درسِ زجر آور تاریخ متون جانوران ماقبل تاریخ هم که همیشه نسبت به همه چیز بی حس بود حالا هر از چندگاهیی با حسرت رو به بچه ی دیوانه ی کلاس آه می‌کشید و برای سلامتیش دعا می‌کرد..

سلقمه ی تقریبا خشنی به بکهیون زد و زیر لب غرید

"-خودتو جمع کن!!"

بکهیون کلافه از ضد حال همیشگی این روز هاش نگاه تیزی روونه ی سهون کرد و متقابل غرید

"-توکه نمیخوای یه لقد به تخمات بخوره ها؟؟بکش عقب!"

سهون چرخی به چشم هاش داد و دستهاشو کمی بالا آورد

"-خیلی خوب دختر کوچولو!! دیگه چیزی نمیگم!!"

بکهیون با شنیدن اون لفظ احمقانه وحشتی تر از قبل شد و لحظه ای بعد دستهاش با خشم دور گردن سهون قفل شدند. بکهیون حرص زده سر سهون رو تکون می‌داد و بی توجه به خرخر هاش و صد البته حضور استادی که پوکر فیس بهشون نگاه می‌کرد با صدای تقریبا بلندی گفت

"-خیلی دوست داری تخماتو از دست بدی ها؟؟ میخوای با خنجر طلایی نفرین شدم که از آنتیک فروشی خریدم ببرمشون؟؟؟"

لوهان که ردیف جلوتر نشسته بود و سعی داشت با گرفتن گوش هاش از رسیدن اون سر و صدای ابلهانه به حلزونی گوش هاش جلوگیری کنه، بالاخره صبرش به آخر رسید و لحظه ای بعد گردن هر دوی اونها توی دستهاش بود و با تمام قوا تکون میاد

"-شماها کی میخواین آدم شین لعنتیاا!!!؟؟"

کمی دور تر از مشاجره ی سه نفره ی اونها و نگاه خیره ی بقیه کلاس روشون، استاد "پیچ" که مایوسانه به صحنه ی جلوش خیره شده بود، گج داخل دستش رو روی زمین پرت کرد

"-خیلی خوب دیگ بسه.."

مرد تقریبا مسن با همون چهره ی بی حالت به سمت پنجره ی نیمه باز گوشه ی کلاس رفت و بعد از کامل باز کردنش خودش رو بالا کشید و در مقابل نگاه وحشت زده و متعجب همگی، خودش رو از پنجره ی طبقه ی دوم پایین پرت کرد.

نگاه پرحیرت و بهتِ سه نفری که هنوز توی پوزیشن قبلی خودشون خشک شده بودند، روی پنجره دوخته شد. بوی عجیب و وحشتناکی که از فریاد های استاد پیچ که هر لحظه کم سو تر می‌شد، حس می‌کردند یه چیز رو خیلی خوب بهشون فهموند..

" Five ways to prove he is a vampire " [Complete]Where stories live. Discover now