گاه چنان دوست دارمت

2.2K 612 94
                                    

پارت سوم:
بر من ببخش گاه چنان دوست دارمت
کز یاد می‌برم که مرا برده‌ای ز یاد...
فاضل نظری

کافه بنفش تنها جایی بود که میدونستم حتما اونجا میتونم پیدات کنم؛ هنوز وقت نشده بود ازت بپرسم چرا به اینجا میای؟
اون هم هر روز...
***

از جیمین پرسیدم "به نظرت رنگ ها بو دارن؟"

وقتی فنجون قهوه ی مشتری رو روی میز گذاشت جواب داد "نمیدونم، شاید."

برای استراحت روی صندلی چوبی نشستم.

"جیمین بنفش چه بویی میده؟"

جیمین هم کنارم نشست:"حدس میزنم برای هر کسی متفاوته. من وقتی اسم رنگ آبی رو میشنوم بوی دریا به سرم میزنه."

متفکرانه نگاهش کردم:"آره، متفاوته... آبی برای من بوی رنگ روغنی خونه ی مامان بزرگمو میده."

ادامه دادم:"حالا بگو بنفش برات چه بویی میده؟"

خندید و گفت:"بوی اینجارو میده، منو یاد قهوه میندازه."

و من فهمیدم بنفش برای من بوی تهیونگ رو میده!
نه گرم و سرد
نه صمیمی و نه دور
زیبا، دوست داشتنی و سرشار از آرامش

***

اومده بودم سفارشتو بگیرم، دستمو گرفتی و ازم خواستی کنارت بشینم.

هیچوقت نمیخواستم برات مزاحمت ایجاد کنم، برای همین به دیدنت از دور عادت کرده بودم و زیاد سمت میزت نمیومدم.

"میشه چند لحظه وقتتو بهم بدی؟" مودبانه پرسیدی و من با کمال میل، کنارت نشستم و نگاه تحسین آمیزم رو روی صورتت قفل کردم.

"جانم؟ چه کمکی از دستم بر میاد؟"

آروم پرسیدم و منتظر موندم بعد از کنار اومدن با خودت، سوالتو بپرسی.

"ام...ببخشید...قصد مزاحمت ندارم اما...دوستتون، که گاهی اون سفارش هارو میاره، با کسی توی رابطست؟"

درسته که من یه پسر هیجده ساله ی احساساتی بودم اما میفهمیدم وقتی منو دوست نداری، نمیتونم مجبورت کنم...
انتخاب تو کسِ دیگه ای بود.

با تمام بغضی که راه گلوم رو بست، بهت جواب دادم "نه."

لبخند شادابی تحویلم دادی، بدون اینکه متوجه بشی، کسی که جلوت نشسته حالا کاملا فرو ریخته.

"به نظرتون اگه...ام...اگه بهش پیشنهاد بدم قبول میکنه؟"
شرایط رو برام سخت و سخت تر میکردی و خودت متوجه نبودی.

برای اولین بار توی زندگیم، کاملا احساس شکستن داشتم، مثل استکانی که روی سطح سنگی زمین بخوره، خورد شده بودم و تکه هاش اونقدر دور شده بود که فکر نمیکردم روزی بتونم دوباره به هم وصلشون کنم.

جواب دادم:"ممکنه."

و پشت میز تنهات گذاشتم تا توی سرویس بهداشتی پشت کافه، با این درد کنار بیام.

همه چیز به همون سرعتی که توی کافه بنفش شروع شده بود، تموم شد!

Café violet | کافه بَنَفْش | CompletedNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ